علمی که بهتر از ثروت بود | داود نجفی| آقاجون تمام وقتش را کنار کتابخانهاش میگذراند و به من و نوههایش میگفت: «شماها هیچوقت هیچی نمیشین» ولی ما دقیقا هیچی شدیم. آقاجون خیلی پولدار بود و یک پایش لب گور، ولی دریغ از یک پاپاسی که به کسی بدهد. تصمیم گرفتیم جای پولهایش را بفهمیم و سهم ارث پدرمان را زودتر برداریم، ولی لعنتی انگار پولهایش را داده بود به مارها برایش پنهان کنند. سراغ مادربزرگ رفتیم و کلی خواهش کردیم تا جای پولهایش را بگوید. مامانبزرگ گفت: «خدامرگم بده، منو میکشه، ولی راز ثروتمندشدن کتابه.» مثل بچهها پایم را روی زمین کوبیدم و شروع به چست ناله (نالههای چابک و سریع) کردم و گفتم: «من ازین نصیحتها بدم میاد، من پول میخوام میفهمین؟» مادربزرگ که حالا فهمیده بود چرا آقاجون به من میگفت هیچی نمیشم، سری تکان داد و رفت. بعد از 50 سال که آقاجون مرد، تازه فهمیدیم چون میدانسته ما اهل کتاب خواندن نیستیم، پولهایش را توی کتابخانهاش پنهان کرده بود.