شهرام شهيدي طنزنویس
[email protected]
پیر بوردیو جامعهشناس، انسانشناس، فیلسوف و قهرمان ضدجهانی شدن است. وی در جایی گفته است: «ما دیگر واقعیت نمیخواهیم. به ما وعده بدهید.» به نظرم بهتر است این انسانشناس برجسته جهت تکمیل تحقیقات و پژوهشهایش سفری سرزمین خوبمان ایران، داشته باشد. او در سرزمین ما خیلی چیزها خواهد آموخت و مسیر زندگیاش تغییر خواهد کرد. در واقع زندگی پیر بوردیو به دو دوره قبل و بعد از سفر به ایران تقسیم خواهد شد و یاد خواهد گرفت هرچه دم دهنش میآید لزوما گزاره درستی نیست و نباید آن را بر زبان بیاورد.
در یک آگهی خواندم یک کلینیک دامپزشکی اعلام کرده برای صدور شناسنامه حیوان خانگی نفر را با شناسنامه به در منزل متقاضی اعزام میکند. کجایش عجیب است؟ این که در شهری که سگ صاحبش را نمیشناسد شناسنامه صادر میکنند که صاحابش سگ را بشناسد و الا کسی با حقوق حیوانات و حق شناسنامه داشتنشان زاویه ندارد.
در اتوبوس یکی فریاد زد: «آقایان من کیفم را با هزار دلاری که همین الان از میدان فردوسی خریده بودم گم کردهام. اگر عزیزی کیف من را پیدا کرد صد هزارتومان مژدگانی به او خواهم داد.» یک نفر از ته اتوبوس فریاد زد: «خانمها و آقایان، من بابت پیدا شدن این کیف و تحویل دادنش به من، صد دلار مژدگانی میدهم!» حالا خودمانیم رفتار کسی که از ته اتوبوس فریاد زد شما را یاد برخی تصمیمات مسئولان نمیاندازد؟
آدم گاهی لازم است حرفهایی که میخواهد به برخی مقامات بزند در قالب جوک و لطیفه و ... بزند. حالا چرا این حرف را زدم؟ چون یاد این جوک اروپایی افتادم. یک سیاستمدار اروپایی که اتفاقا گاهی هم در سالنهای موسیقی آواز میخواند روزی به دوست روزنامهنگارش که از بد حادثه طنزنویسهم بود گفت:« وقتی آواز میخوانم نمیدانم دستهایم را چه کار کنم.» دوست طنزنویسش گفت:« بهترین کار این است که بگذاریشان جلوی دهانت!» حالا شما خودتان این لطیفه اروپایی و عرایض اول من را به هم ربط دهید.
یکی از مقامات وزارت ارشاد هم در یک بعدازظهر گرم به عیادت عزیز هنرمندی رفته بود و در پاسخ گلایههای هنرمند مردمی گفته بود: «ما صندوق حمایتی برای هنرمندان تاسیس خواهیم کرد. مثلا شما بعد از تاسیس این صندوق و عضو شدن در آن میتوانید برای اجرای برنامههایتان وام بگیرید و با خیال راحت بروید روی صحنه و پیانو بزنید.» عزیز هنرمند در جواب مقام مسئول گفته بود: « چه جالب. نمیدانستم این صندوق حمایتی معجزه میکند» مقام مسئول وزارت گفته بود:« معجزه؟ این قدر به این صندوق ایمان آوردید؟» هنرمند روایت ما هم جواب داده بود :« بله...بله... چون من نقاش هستم و تا حالا هیچ سازی دستم نگرفتم. اما صندوق شما مرا میفرستد روی استیج، پیانو بزنم. اگر این کار شما معجزه نیست باید چه اسمی روی آن بگذارم؟»