شماره ۱۴۹۶ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۰ شهريور
صفحه را ببند
فلکه اول

آخرین ضربه رو محکم‌تر بزن  | جواد قضایی|    سر صبح بابای نامزدم نشست توی ماشین. آمده بود به قول خودش اختلاط کنیم و یک‌سری مسائل برایم روشن بشود. بدون سلام و علیک گفت: «استارت بزن بریم سمت یه بیابونی با هم تنها باشیم.» و بعد طوری در پراید را محکم بست که آینه بغل سمت شوفر از جایش کنده شد. بعد شروع کرد به حرف زدن: «ببین پسر جان، چی داری؟ هیچی؟ کل داراییت یه پراید فکسنیه مال 10 سال پیش. یه خونه‌ 40 متری درب و داغون 20 سال ساخت توی طبقه سیزدهم یه آپارتمان که آسانسور هم نداره. بی‌خیال شو.» رسیده بودیم به یک جای خلوت اطراف شهر. ماشین را نگه داشتم و می‌خواستم حرف بزنم که احمدخان گفت: «هیییسسس! به جای این کارا یکم آهنگ غمگین گوش کن، من مثل پدرتم، هرچقدر دوست داری گریه کن، بین خودمون می‌مونه.» موبایلش را درآورد تا آهنگ غمگین پلی کند. کمی که توی گوشی چرخ زد، برگشت نگاهم کرد و گفت: «حالا من این چیزا رو بهت گفتم که تلاشت رو بیشتر کنی، حالا ماشینتم زیاد بد نیست، ولی دیگه خونه رو حتما باید عوض کنی.» بعد دوباره گوشی را نگاه کرد و گفت: «ببین اصلا با این پرایدت مشکلی ندارم، خونه هم بد نیست، ولی باید قول بدی شوهر خوبی باشی واسه دخترم!» خواستم صحبت کنم که با انگشت اشاره کرد سکوت کنم. بعد کمی با دقت گوشی‌اش را نگاه کرد و به کسی تلفن کرد. گفت: «واقعا از صبح تا الان اینقدر قیمت‌ها رفته بالا؟» گوشی را که قطع کرد، دستش را انداخت دور گردنم و زنگ زد به نامزدم و گفت: «از گل نازک‌تر به دامادم بگی حلالت نمی‌کنم!» گفتم: «منم شنیدم دوستت چی گفت! مردک پولکی!» در را باز کردم و با لگد انداختمش بیرون. گازش را که ‌گرفتم بروم داد ‌زد: «مرد زندگی یه مرد عصبیه! یواش زدی! برگرد یکی دیگه هم بزن داماد گلم، برگرد و آخرین ضربه رو محکم‌تر بزن.»


تعداد بازدید :  391