شماره ۱۵۰۱ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۶ شهريور
صفحه را ببند
رکعتان فی‌العشق

یاسر نوروزی روزنامه‌نگار

منصور حلاج را به چوبه می‌آویزند. همزمان جماعتی به لعن و نفرین ایستاده‌اند و سنگ می‌زنند. عده‌ای هم از مریدانش دورتر ایستاده‌اند به تماشا. حلاج در میانه آن آشوب و غوغا به گریه می‌افتد. یکی از بین جمعیت فریاد می‌زند: «سزای کفر این است!» حلاج اما فریاد می‌زند: «من از جور شما بر خودم نیست که اشک می‌ریزم. به حال آن جماعتی گریه می‌کنم که دور ایستاده‌اند به تماشا، چون تکلیف شما مشخص است اما آنها همچنان سرگردانند که من بحقه یا بر باطل.» این جمله پیش از آن هم در تاریخ تکرار شده است. اصلا یکی از جریانات قابل تأمل در تاریخ کربلا همین است؛ تماشاگران. یعنی کسانی از صفوف لشکر ابن‌سعد جدا شده‌اند و جرأت به قتل اهل بیت رسول خدا ندارند اما توأمان از نفی ابن‌زیاد هم عاجزند و جسارت دفاع از حقیقت را ندارند. در تاریخ این واقعه روایت کرده‌اند که این گروه بالاتر می‌ایستند، بین صفوف و فقط تماشا می‌کنند. عجیب اینجاست، حتی آنها که میان معرکه هستند، باز از قتل ابی‌عبدالله ابا دارند. دقیقا از لحظه‌ای حرف می‌زنم که امام به زمین افتاده‌اند و شمر به همراه 8نفر دیگر نزدیک می‌شود. بعد تک به تک آنها را به تمام‌کردن کار فرا می‌خواند اما باز کسی جرأت نمی‌کند. این جرأت به مفهوم ترس از کشته‌شدن نیست، چون رمقی دیگر برای امام باقی نمانده و چشم‌ها را بسته است. می‌دانید از چه چیز می‌ترسند؟ هنوز با تمام ظلمتی که وجودشان را فرا گرفته، می‌دانند چه می‌کنند و نمی‌خواهند نامشان به‌عنوان قاتل امام در افواه بگردد. حالا تو شمر را ببین که عجب درکاتی را در تیرگی طی کرده. سستی آنها را که می‌بیند، درنگ نمی‌کند، جلو می‌رود، تیغ می‌کشد و... در تمام این صحنه‌ها اما همچنان یک عده فقط نظاره‌گرند؛ همان تماشاگران. من از آنها به‌عنوان مردودهای همیشه تاریخ یاد می‌کنم؛ مردودهای زمان و اگر نیک بنگری، می‌بینی که این قالب در معانی مختلف همیشه در تاریخ تکرار شده ست. چنانچه علامه طباطبایی در تفسیر آیات 123 تا 137 سوره انعام اشاره دارد؛ به این موضوع و نقل به مضمون می‌گوید کشف حقیقت در انسان به جهت رفتار نیک جان می‌گیرد اما از دیگر سو، تیرگی هم با رفتارهای پی درپی شر، از رمق می‌افتد. کیفر مشکوکان و مردودان ابدی این است. این است که بایستند و همچنان تماشا کنند. خون خونشان را بخورد که کاش توان کشف حقیقت را داشتند یا جرأت و جسارت بر تأیید حقیقت را. عذاب وجدان می‌کشند، چون می‌بینند که مردم حالا سکویی کنار چوبه گذاشته‌اند و بالا می‌روند. تبر به دست دارند و تیغ. خون شره می‌کند، دست منصور از بالا به زمین می‌افتد. دستش را می‌برند، اما همزمان می‌بینند که او دست دیگرش را بالا آورده برای وضو! می‌پرسند این چه زمان است و این چه وقت است برای نماز؟ می‌گوید:   «رکعتان فی العشق، لا یصح وضوء هما الا باالدم» (دو رکعت نماز عشق است که وضو برای آن صحیح نخواهد بود جز به خون.)


تعداد بازدید :  433