وحید میرزایی طنزنویس
روزی دزدی به بهانه خرید گوشت وارد قصابی شد. پس از اینکه در باب رابطه خطی میان نرخ ارز و قیمت گوشت به واسطه واردات نهادههای دامی سخن راند و حواس قصاب را پرت کرد، به دخل دستبرد زد. قصاب متوجه شد و با چاقوی قصابی خود به دست دزد ضربهای کاری وارد کرد. دزد که خود را ناکام یافت، فردای آن روز با خشم به سراغ مرد دانا رفت تا شکایت قصاب را به وی بکند. دزد با ناراحتی گفت: «ای مرد دانا من از دزدان مجرب و حرفهای این شهرم. سالها خاک صحنه خوردهام، زندان رفتهام و با زحمت بدین جایگاه رسیدهام، اما متاسفانه شأن من در این شهر حفظ نمیشود. دیروز برای دزدی به قصابی رفتم و قصاب با چاقویش دستم را از دو ناحیه برید. از تو میخواهم داد مرا بستانی.» مرد دانا لختی در خود فرو رفت و به مریدانش دستور داد که قصاب را نزد وی بیاورند. مرد دانا به وی گفت: «درست است که دیروز با چاقو دست این مرد را زخمی کردهای؟» قصاب با اشتیاق گفت: «بله درست است. او برای دزدی آمده بود و من او را به سزای عمل ننگینش رساندم.» مرد دانا با عصبانیت گفت: «زهرمار؛ نیشت رو ببند.» که در این لحظه قصاب نیشش را بست. کلا قصاب حرفگوشکنی بود. مرد دانا ادامه داد: «تو به خاطر آزار و اذیت دیگران سزاوار مجازاتی و باید تو را به فلک بست.» قصاب با عجز و لابه گفت: «ای مرد دانا من گناهی ندارم. مقصر چاقوساز است که اینقدر چاقو را تیز کرده که تنها با نیروی یک نیوتنی که من وارد کردم، دست دزد برید.» مرد دانا گفت: «عجب، حق با قصاب است. بروید و چاقوساز را بیاورید.» مریدان چاقوساز درمانده را آوردند. چاقوساز با گریهوزاری گفت: «ای مرد دانا من بیتقصیرم. آنروز که چاقوی قصاب را میساختم، مردی از آنجا میگذشت که صدایی نیکو داشت و تار مینواخت. من محو صدا و تار او شدم، حواسم پرت شد و چاقو را زیاد تیز کردم.» مرد دانا اینبار مرد تارزن را فرا خواند و گفت: «حبذا. خوشم باشه. در ملأعام بدون مجوز، کنسرت خیابانی برگزار میکنی، تازه باعث آسیب جدی به دزد بینوا میشی؟» مریدان تارزن را به فلک بستند تا برای تنبیه به کف پایش چوب بزنند اما او قد بلندی داشت و پایش به فلک گیر کرد، طوریکه نتوانستند او را به فلک ببندند. مرد دانا با عصبانیت گفت: «ای بابا! خب اگر پای دزد به فلک گیر میکند، خب برای خدمت به مردم پول 10 فلک را از او بستانید و آزادش کنید.» و ادامه داد: «اینم دیگه سوال داره؟ یه کار ساده رو خودتون نمیتونید تنها انجام بدید. پس چی به شما یاد میدن تو این دانشگاهها؟» مریدان از مرد تارزن پول 10 فلک بهعلاوه 10درصد ارزش افزوده بهعلاوه 9درصد خدمات مبتنی بر محتوا طلب کردند. تارزن در بهت و حیرت فرو رفته و گفت: «ای مرد دانا چرا من؟ چرا اینجا؟ مگر من چه گناهی مرتکب شدهام؟» مرد دانا جواب داد: «خاموش. نمیشود که دست دزد آسیب جدی از ناحیه تاندون دست ببیند و به خاطر بلندی قد تو، شهر را هرجومرج فرا بگیرد. پس مقاومت نکن که همانا بیفایده است.» همه حاضران ضمن تأیید صحبتهای مرد دانا، مرد تارزن را به خاطر اعمال زشت و غیرقانونیاش مذمت کرده و مرد دانا را به خاطر این درایت ستودند.