یاسر نوروزی روزنامهنگار
«هر کس سنگنوشته قبر خود را بنویسد، زندگی واقعی را آغاز کرده است.» این جمله نیچه به معنای دور انداختن زندگی یا تبلیغ مرگاندیشی نیست. اتفاقا تفکر درباره مرگ روی دایرهای حرکت میکند که از سوی دیگر به زندگی میرسد. بهخصوص برای ما؛ مایی که حالا نفس میکشیم، در آنات غمبار و شادیبخش زندگی در جریان هستیم و گاهی چنان زندگی میکنیم که انگار برای فکرکردن درباره زندگی به دنیا نیامدهایم. برای همین بد نیست در خلوتی توأم با تأمل بنشینیم و ببینیم دنیا با ما چه کرده؛ مهمتر اینکه فکر کنیم ما با دنیا چه کردهایم؟ آخرین جملات زندهیاد کیوان مزدا در شبکههای اجتماعی ناخودآگاه مرا برد به یک عالم جملات مشابه؛ تعابیری که چهرههای حوزههای مختلف قبل از مرگ به زبان آوردهاند. هرچند این جملات را باید زیسته باشیم، والا که بیشتر شبیه به جملهسازی به نظر خواهد رسید تا بیان یک درک یا تجربه عمیق. در واقع سادگی و ملاحت جملههای دکتر کیوان، مرا به این فکر فرو برد که آخرین جمله ما چه خواهد بود؟ یا اصلا اگر قرار باشد چند خطی برای سنگ مزارمان سفارش بدهیم، چه میگوییم؟ تجربیات ریز و درشت، خوب و بد، ساده و ژرف زیستن خود روی این کره خاکی را چگونه در بیانی ساده و کوتاه خلاصه میکنیم؟ یا چگونه از میان این همه اقوال مختلف، جملات قصار، اشعار ناب و نقل قولهای فوقالعاده یکی را انتخاب کنیم؟ راستش شاید بهتر باشد بعضی از ما اصلا حرفی نزنیم، چون جملات جالب یک عده قبل از مرگ بینظیر است؛ مثلا جمله آخر رومن گاری، نویسنده فرانسوی چقدر عجیب و شوخطبعانه است، گاهی هم البته گمان میکنم که گزنده است: «خیلی خوش گذشت رفقا، خداحافظ!» البته گاهی هم جملات تراژیک است. سیلویا پلات، نویسنده و شاعر آمریکایی، در یادداشت پیش از مرگش نوشته بود: «با دکتر هلدر تماس بگیرید...» یک عده هم بودهاند با جنون آنی یا نوعی خلاقیتهای لحظهای؛مثل کرین، شاعر آمریکایی که از روی کشتی پرید و همزمان فریاد زد: «خدانگهدار به همگی!» بعضیها هم خود شعر هجرانی خود را سرودهاند؛ مثل پروین اعتصامی، شاعر ایرانی، که قبل از مرگ در شعری میگوید: «آنکه خاک سیهش بالین است / اختر چرخ ادب پروین است» یا سهراب سپهری که به این شعر زیبا توسل میجوید: «به سراغ من اگر میآیید / نرم و آهسته بیایید / مبادا که ترک بردارد / چینی نازک تنهایی من» اما جالبتر از همه به نظرم جمله کارل مارکس، فیلسوف و متفکر مشهور آلمانی است. پیشخدمت مارکس از حالت احتضار او آگاه میشود. بالای تخت ایستاده و منتظر است. میگوید: «اگر جملهای دارید که به عنوان «آخرین جمله» زندگیتون ازتون نقل کنن بگید که بنویسم.» کارل مارکس در همان حالت بین مرگ و زندگی گفت: «جمله آخر مال احمقهایی هست که تو طول زندگی هیچ جمله عاقلانهای نگفتن!»