شماره ۱۵۲۲ | ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۲ مهر
صفحه را ببند
گزارش «شهروند» از افتتاح خانه جدیدی که قرار است زنان بی‌خانمان و بچه‌هایشان را در خود جای دهد
«خانه مادری» پایان کارتن‌خوابی کودکان

شهروند|  «خانه مادری» اگر بود، المیرا با دست و پای ورم کرده در کوچه‌های دروازه غار گرسنه و تشنه نمی‌ماند، از بی‌پناهی به خانه خلاف دروازه غار نمی‌رفت، شوهر قلابی و دکتر قلابی با هویت جعلی به بیمارستان نمی‌فرستادندش، دست‌به‌یکی نمی‌کردند و بچه‌اش را نمی‌دزدیدند و باقی زندگی‌اش با ترس نمی‌گذشت. 9‌سال پیش المیرا زن باردار کارتن خوابی بود و حالا زن پاک و تنهایی است که نشسته در اتاقک روشن «خانه مادری» و اشک می‌ریزد که «کاش آن زمان خانه‌ای بود» و «اگر بود»، حالا کودکش به مدرسه می‌رفت. آن وقت‌ها برای زنان شبیه او پناهی اگر بود؛ زندان بود و مددسرا بود و کمپ‌های اجباری. حالا زنان کارتن‌خواب و گرفتار اعتیاد، دست بچه‌هایشان را می‌گیرند و  به خانه مادری می‌آورند و اگر تازه بچه به دنیا آورده باشند، در این خانه پر مهر «محله هرندی»، برایشان اسفند دود می‌کنند و کاچی شیرین به دهانشان می‌گذارند. در هفتمین خانه جمعیت طلوع بی‌نشان‌ها، دیگر از ترس خبری نیست و بچه‌ها در نشئگی مخدرها گم نمی‌شوند، نمی‌روند پی جمع کردن آشغال‌ها و در عوض سواد یاد می‌گیرند؛ از الف تا ی.
یک توییت و سیل کمک‌ها
«سیتا»، دختر 15 ساله همسایه، روز نخست راه‌اندازی خانه مادری، برای کمک آمده. بچه‌ها را در اتاق بازی نشانده و حواسش هست که زیاد شیطنت نکنند و از خانه بیرون نروند. در محله او، هرندی، که «دزد و معتاد زیاد دارد» و «امن نیست»، حالا خانه امنی جاگرفته که دیوارهایش رنگ‌به‌رنگ است، تاب و سرسره دارد و قیل‌و‌قال بچه‌های قد‌و‌نیم‌قد در آن پیچیده. شهرام و ابوالفضل آجرهای پلاستیکی را یکی‌یکی روی هم می‌چینند و دیواری را بالا می‌برند. روز اول خانه مادری، هم روز کودک است و هم روز بی‌خانمان‌ها.
بیشتر از 100 نفر برای این خانه زحمت کشیده‌اند. خرید و بازسازی ساختمان، رنگ‌آمیزی دیوارها، دوخت پرده‌ها و خرید وسایل اسباب‌‌بازی؛ همه کار نیکوکاران بوده. «ما فقط یک توییت زدیم و کمک خواستیم و همه چیز رسید؛ از یخچال بگیر تا لباس و پوشک بچه و شیرخشک.» خانم زندی، مربی بچه‌هاست و می‌گوید این خانه برای زنان کارتن‌خواب و بچه‌هایی است که جز خیابان‌ها و پارک‌ها سرپناهی نداشته‌اند و تعریفی از خانه هنوز توی ذهنشان نیست. «می‌خواهیم آینده این کودکان کارتن‌خوابی نباشد. خانه مادری یعنی آینده روشن. ما عشق و امید به بچه‌ها می‌دهیم تا مادرانشان هم خیالشان راحت باشد که بچه‌شان را به ما سپرده‌اند. نمی‌خواهیم زنان بی‌سرپناه با ترس از دست دادن بچه‌شان زندگی کنند. اینجا برای بچه‌ها آموزش هست، تغذیه خوب هست و خاله‌های مهربان و حتی مادربزرگ‌هایی که مثل خانه‌های قدیمی بلدند قصه بخوانند و آغوش گرم کودکان باشند.»
پای صحبت زنان
زنان دیگری که آنها هم پیش از این کارتن خواب بوده و سختی کشیده و اکنون ساکن «سرای مهر»اند، دور المیرا نشسته‌اند. آنها خودشان را این طوری معرفی می‌کنند:  «سولماز هستم، معتاد.» و جمع به صدای بلند جواب می‌دهد: «سلام سولماز.»
سولماز میکروفن را دستش می‌گیرد و بغضش می‌ترکد: «مصرف‌کننده حتی اگر بهترین زندگی و امکانات را داشته باشد فکر نمی‌کند روزی به کارتن خوابی برسد. مواد بالاخره آدم را کارتن خواب می‌کند. یکی‌اش خود من که با بچه‌ام کارتن خواب شدم. کارتن خوابی یعنی گرسنگی، یعنی فقر، نداشتن جای گرم وسایه بالای سر.»
سولماز یادش هست که زمانی برای آرام نگه داشتن بچه‌اش به او مواد می‌داد: «آدم معتاد تحمل شیطنت بچه را ندارد.» اما زندگی او حالا عوض شده: «خدا همه مصرف کننده‌ها را نجات دهد. خدا کند هر مادری که اعتیاد دارد، کنار بچه‌اش به خانه مادری بیاید و نجات پیدا کند. معتاد مجرم نیست، بیمار است. بیمار است و نباید او را به زندان انداخت و به او سخت گرفت. قبل از این‌که من به سرای مهر بیایم، اصلا قبول نداشتم که معتادم. می‌گفتم می‌کشم پول خودم است. الان متوجه شدم که زندگی با پاکی خیلی قشنگ‌تر است.  به زنانی که در پارک‌ها، خرابه‌ها و خیابان‌ها، کارتن خواب هستند نباید به دید ترحم  نگاه کرد. یک جوری چپ چپ نگاه نکنند که مثلا زن معتاد است و افتاده در خیابان. من را این طور نگاه می‌کردند اما معتاد هم برای خودش شخصیت دارد، مصرف‌کننده هم آدم است، آدمی که متوجه نیست که راهش اشتباه است.»
سولماز می‌گوید: «اگر به اینجا نمی‌آمدم، اصلا نمی‌دانستم که وقت مدرسه رفتن پسرم رسیده. در سرای مهر، در مدرسه نامش را نوشتند و وسایل هم برایش جور کردند. کارتن‌خواب‌ها وقتی اطمینان پیدا کنند چنین خانه‌ای هست و می‌توانند در امان باشند، حتما پناه می‌آورند.» زنان نشسته در اتاق هم‌قصه‌اند.
المیرا بی‌تاب است و بغضش پشت میکروفن می‌ترکد: «9 سال پیش در کوچه‌پس‌کوچه‌های دروازه غار باردار بودم و کارتن‌خواب. بچه‌ام را در همان کوچه‌ها از دست دادم، حتی یک روز هم پیش من نماند. حالا که دارم فکر می‌کنم، می‌گویم کاش چنین جایی آن موقع بود. اگر بود، الان بچه من هم پیشم بود. زمان کارتن‌خوابی صاحب خانه‌ای در شهید گلاب، خانه را دست خودم داده بود. خانه‌ای که البته هم خانه من بود، هم مرکز خلاف تهران. نمی‌توانستم آنجا بروم اما یک روز از بی‌پناهی خسته شدم، سه روز تمام بود که در خیابان‌های دروازه غار راه می‌رفتم، با دست و پاهای بادکرده. بعضی وقت‌ها سیب می‌بینم، گریه‌ام می‌گیرد. این گریه یادگار گرسنگی آن روزهاست. به خاطر تشنگی آن قدر خیابان‌ها را گز می‌کردم تا یک لیوان آب پیدا کنم. آخرش رفتم به همان خانه و ناگهان درد زایمانم گرفت. تا 11 شب درد کشیدم. یکی از خلاف‌های آنجا گفت که دکتر سراغ دارد. من را برد پیش دکتری که می‌بردم بیمارستان. دو روز بعد با اسم و هویت جعلی، در بیمارستان بچه را به دنیا آوردم. روزی که می‌خواستم ترخیص شوم، دیدم که یک مرد نابینا بود و زنی سن و سال دار -مثلا مرد شوهرم بود و آن زن مادرش- بچه را گرفتند و با همان دکتر سوار ماشین شدند. تا من آمدم سوار شوم رفتند. دیگر هیچ‌وقت پیدایشان نشد. کاری از دستم برنمی‌آمد. دیگر هیچ‌وقت بچه‌ام را ندیدم.»
یک پدیده تازه: کودکان کارتن‌خواب
رجبی می‌گوید با همین فرمان اگر پیش برویم تا 5 سال دیگر کودکان کارتن‌خواب، گروه‌های خلافکار و زباله‌گرد شهر خواهند بود: «تن آدم می‌لرزد. زمانی تمام دغدغه ما، مردان کارتن‌خواب بودند، آنقدر این صورت‌مسأله پاک شد و پاک شد که 10 سال قبل زنان کارتن‌خواب در منطقه دروازه غار روزبه‌روز تعدادشان بیشتر شد. چیزی بیشتر از تصاعد. امروز با معضل کودکان کارتن‌خواب دست و پنجه نرم می‌کنیم. اگر امروز کم‌کاری کنیم، کمتر از 10 سال دیگر با 20 هزار بچه زباله‌گرد، سر هر چهارراه طرفیم. تهران 375 محله دارد و در هر محله تعداد زیادی از این بچه‌ها را خواهیم دید. گروه‌هایی که ممکن است این بچه‌ها را بگردانند، مافیایی که تشکیل خواهند داد، خیلی دردآور است. هر آدم وطن‌پرست شریفی از این درد طاقت نمی‌آورد. همین 5 سال دیگر، بچه 12 ساله امروز 17 ساله شده اگر آموزش نبیند، کسانی هستند که آنها را آموزش بدهند و با گروه‌هایی طرف می‌شویم که بی‌مهری دیده‌اند و در جرمشان مهر نخواهند ورزید.»
صلاح سواد نداشت
 و پای یک حکم سنگین انگشت زد
بچه‌ها قرار است در خانه مادری باسواد هم بشوند تا بلایی که سر «صلاح» آمد، تکرار نشود. باسواد شدن در اقبال تمام بچه‌های کارتن‌خواب نیست. علی صداقتی خیاط، که همه او را به نام «عمو خیاط» می‌شناسند، معلم بچه‌ها شده و 15 روزه و 30 روزه به آنها سواد خواندن و نوشتن و حساب و کتاب یاد می‌دهد.
علی بدخشان، مدیر سرای نور که برای نوجوانان رهایی‌یافته از اعتیاد است، ماجرای یکی از نوجوانانی را می‌گوید که سواد خواندن و نوشتن نداشت و در زندان پای یک حکم سنگین را امضا کرد: «صلاح بی‌سواد مطلق بود. او بابت شرایطی که در خانواده داشت و پدر و مادری که آموزش ندیده بودند، اعتیاد پیدا کرده بود و بابت اعتیادش و محله‌ای که زندگی می‌کرد، توی خلاف افتاده بود. معمولا وقتی این بچه‌ها دستگیر می‌شوند و قرار است اقرار کنند، چون نمی‌دانند قرار است چه را امضا کنند، چندین جرم را انگشت می‌زنند و ناگهان حبس‌های طولانی‌مدت می‌گیرند. برای صلاح هم همین اتفاق افتاد و بدون اینکه بداند، جرم سنگینی را گردن گرفت. بچه‌های شبیه او این‌طوری سابقه‌دار می‌شوند و بعد که بیرون می‌آیند یا برای مصرف مواد دست به خلاف می‌زنند یا همین که در آن محل حضور دارند، به‌واسطه سابقه، هر اتفاقی که بیفتد اولین نفری که سراغش می‌روند، آنها هستند.»

جای امنی برای بچه‌ها و مادرانشان
اکبر رجبی، مدیرعامل جمعیت طلوع بی‌نشان‌ها می‌گوید همین اول کار جواب گرفته‌اند: «مادر و بچه کارتن‌خوابی را پیدا کردیم و الان هر دو در سرای مهر‌ند و مادر بچه‌اش را به خانه مادری می‌آورد. مادر دیگری هم بچه‌اش را داده به ما مراقبت کنیم و خودش می‌آید سر می‌زند. اینجا خانه مادری است، جای امنی که بچه‌های این زنان را از آنها نمی‌گیرند و به بهزیستی نمی‌سپرند.» طلوع بی‌نشان‌ها، جمعیت حامی کارتن خواب‌هاست و از یکی دو‌سال پیش مواجهه با کوکان آسیب‌دیده از کارتن خوابی، باعث شد فکری به حال این کودکان بکنند.  رجبی از ساختار اشتباهی که هیچگاه درمان زنان معتاد کارتن‌خواب را به دنبال نداشت می‌گوید؛ از زندان‌ها، اردوگاه‌ها و کمپ‌ها:  «من نمی‌خواهم با این ساختارها بجنگم، آن زمان همین قدر بلد بودند که برای زن کارتن خواب اردوگاهی بزنند و زندان درست کنند. کمی جلوتر آمدند فضای مددسراها و سامان سراها را درست کردند. جلوتر گرمخانه‌ها را درست کردند، کمپ زدند و درنهایت در فضای دیگری شلتر و دی‌ای سی‌ها را درست کردند. بعد به فراخور نیاز یک زن کارتن خواب فضای بهاران را درست کردند. اما نیاز یک زن کارتن خواب این نیست. او فقط یک پناهگاه امن می‌خواهد.» او اینها را می‌گوید و ادامه می‌دهد:  «ما می‌خواهیم خانه مادری را برای او بسازیم تا اگر زنی اعتیاد به مواد مخدر داشت، بچه‌اش هم حتی اگر معتاد بود و آمد در فضای ما یک اتفاق برای او بیفتد:    اینکه احساس امنیت کند. بداند که بدون هیچ قضاوتی یک لیوان آب به او می‌دهیم و می‌گوییم خوش آمدی. ما به تو برچسب نمی‌زنیم که «لیاقت مادر بودن نداری» باید این چرخه معیوب دی‌ای‌سی‌ها، شلتر‌ها، پناهگاه‌ها، زندان‌ها، اردوگاه‌ها و کمپ‌های اجباری متوقف شود و زنان کارتن خواب به دامن اجتماع برگردند. می‌خواهیم فضایی بسازیم تا همه هوای این زنان را داشته باشیم. چرا فضایی را نسازیم تا کودک و مادر مبتلا به بیماری اعتیاد احساس آرامش کنند؟چرا او باید از زندان سردربیاورد؟»

دیدگاه‌های دیگران

N
Nozar |
مخالف 0 - 0 موافق
آفرين به شما، موفق باشيد

تعداد بازدید :  195