شهروند| بیستوششم مهر بهمنظور آشنایی جامعه با اهمیت و اثرات کاربرد ورزش در زندگی فردی و اجتماعی، اشاعه، توسعه و ترویج ورزش همگانی روز تربیت بدنی و ورزش نامگذاری شده است. «شهروند» به همین مناسبت به معرفی حسن فخری، داوطلب جمعیت هلالاحمر پرداخته است؛ فردی که خیلی از مددجویان را بهصورت داوطلبانه به سمت ورزش کشانده و سمت و سوی زندگی بسیاری از آسیبدیدگان اجتماعی را تغییر داده است. حسن فخری از اهالی فلکه سوم تهرانپارس است؛ هر کجای محله که باشی و بگویی «عموحسن»» یکراست میآورندتان جلوی درِ خانه این مربی ورزش کیوکوشین کاراته؛ مربیای که در تعریف فعالیت خود گفته است: «آدم بیکار که ببینم دستش را میگیرم و با اصرار سمت ورزش میکشانم؛ این یک کار داوطلبانه است.» آرزوی عموحسن این است که یک روز همه با هم بیایند مجانی ورزش کنند. از کلمه «زور» خوشش نمیآید، اما معروف است عموحسن هرچه که بخواهد میتواند انجام دهد. شعارش این است: «یا ورزشکار هستی یا ورزشکار میشوی.»
معرفی حسن فخری از زبان حسن فخری
سال 1351 به دنیا آمدم. پدرم کارگر بود؛ خدابیامرز ابدا سلطهگر نبود؛ هیچوقت از جملات دستوری استفاده نمیکرد؛ تا زمانی که مادرم زنده بود در کنارش بودم. مادرم خیلی روی بچههایش حساس بود؛ دایما تاکید میکرد به این راه نروید، این کار را نکنید؛ خلاصه دایما قربانصدقهمان میرفت. ٩ سالم که بود در روستایی از توابع قوچان، درحال اسبسواری بودم که از اسب زمین افتادم و پای سمت چپم دچار پارگی رباط شد. زمانی که زمین خوردم، خدا را شکر کردم که اگر یک پایم میلنگد، یک پای دیگرم سالم است. چند ماه بعد از ماجرای اسبسواری، وقتی که از بیمارستان بیرون آمدم تا ٢ ماه دوران نقاهت را گذراندم و بعد از چند روز این ورزش را بهصورت جدی دنبال کردم تا با فردی به اسم بهروز آشنا شدم؛ فردی که مربی حرفهای این ورزش بود. او مرا تشویق به ورزش کرد. دنیای عجیبی است؛ در طول ٣ سال شاگردی پیش بهروز حتی یک ریال شهریه هم از من گرفته نشد. از همان دوران هم مقامات استانی و کشوری کسب کردم. در طول نوجوانی تا میانسالی ١٣سال کارگری کردم و خرج زندگیام را از این راه درمیآوردم. بیشتر وقتم را با ورزش میگذرانم. آدم که بیکار بماند، سمت کار خلاف کشیده میشود؛ آدم بیکار که ببینم دستش را میگیرم و با اصرار سمت ورزش میکشانم؛ این هم یک کار داوطلبانه است دیگر. زمانی که ورزش را بهصورت حرفهای شروع کردم، به کار جمعی علاقهمند شدم و دوست داشتم در گروه، ورزش کنم. وقتی باشگاه میرفتم و میدیدم یک نفر به تیم اضافه شده، از خوشحالی دوست داشتم بال دربیاورم.
یک روز از زندگی عمو حسن
ساعت ٣ صبح بیدار میشود. فهرست مخاطبان گوشیاش را در میآورد و به تکتک بچهها زنگ میزند. مرحله بعد، رفتن به نانوایی است؛ شاطر میداند که ١٥ نان سنگک برشته سهم هر روز عمو حسن است. حوالی ساعت ٤ که میشود، بچهها میآیند. تعداد آنها متغیر است؛ از ٢٠ تا ٨٠ نفر؛ همه که آماده شدند به سمت جنگلهای لویزان حرکت میکنند؛ جایشان هم مشخص است. نخستین حرکت پاکسازی جنگل است؛ محیطی که در آن ورزش میکنند تأثیر زیادی در ورزشکردن دارد. بعد از پاکسازی محیط از زباله، ورزش شروع میشود. روزهای تعطیل ممکن است ورزش تا ساعت ١١ و ١٢ هم طول بکشد، اما روزهای غیر تعطیل سعی میکنند قبل از آغاز ساعات اداری کار را تمام کنند. پنجشنبهها و جمعهها صبحانه و والیبال هم به برنامهشان اضافه میشود. شهریهشان هم یک صلوات بر محمد و آلمحمد است.
«ورزش» علیه اعتیاد
یکی از بچهمحلها مدتی مواد مصرف میکرد. عمو حسن ٣ سال برای دعوت به ورزش هر روز جلوی خانهاش رفت؛ آنقدر که برادر او معترض شد، اما بیخیال قضیه نشد؛ درنهایت توانست راضیاش کند؛ آخرش مواد لعنتی را کنار گذاشت و ورزشکار شد. خیلیها به اینصورت به زندگی برگشتند و ورزشکار شدند. عمو حسن همیشه به آنها زنگ میزند و با هم ورزش میکنند. او بر این نظر است: «نباید این بچهها را به حال خودشان رها کرد.»