شماره ۱۵۴۴ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۱ آبان
صفحه را ببند
هم برگ‌ریزان بود هم سقف‌ریزان، اما...
مردمی که در دل‌هایشان بهار خودباوری رویید

راضیه زرگری|  پاییزی بود مثل همه پاییزها با همه ویژگی‌هایش. خاصیت پاییز در طبیعت برگ‌ریزان است؛ اما حوالی پاییز ‌سال گذشته وقتی آبان‌ماه داشت رختش را می‌بست تا جایش را به آذر بدهد، غربی‌ترین نقطه ایران عزیزمان هم برگ‌ریزان بود، هم سقف‌ریزان و دیوار ریزان؛ یک کمی هم جدایی ریزان و غم و اندوهی که یک شب پاییزی بر سر مردم ازگله و سر پل ذهاب آوار شد. شامگاه یکشنبه، 21 آبان ماه 96 بود که شهر ازگله واقع در مرز ایران و عراق و شهرهای اطرافش زمین‌لرزه‌ای بشدت 7.3 ریشتر را حس کردند. برگ‌ریزان پاییز در یک لحظه همه زیبایی و چشم‌نوازی‌اش را به آوار دیوارها و سقف‌ها داد و هموطنان کرد استان کرمانشاه را بشدت غافلگیر کرد. هر کسی به خودش آمد دید که خانه‌اش ویران شده و عزیزانش را گم کرده است؛ شرایطی بشدت سخت و غیر قابل تصور که می‌تواند برای هر کسی اتفاق بیفتد. جمعیت هلال ‌احمر نخستین و مهمترین نهادی است که به کمک آسیب‌دید‌گان حوادث طبیعی می‌شتابد. امدادگران، داوطلبان و جوانان و متخصصان هلال ‌احمر بدون هیچ چشمداشت و توقعی شبانه‌روز در شهرهای زلزله‌زده کرمانشاه حاضر بودند تا به بازماندگان خشم طبیعت کمک کنند و زندگیشان را از نو بسازند. اینجاست که در میان آوار خاکستری، مهربانی و همدلی مثل روزنه روشنایی و امید رخ می‌نماید و می‌توان گفت  بهاری در دل پاییز سخت آبان 96 برای مردم ازگله و سر پل ذهاب شکوفه کرد. رحمت قاسمی روانشناس و امدادگر هلال ‌احمر کشور است که در زمان وقوع زلزله کرمانشاه روزها در کنار مردم این منطقه بود. گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید مرور خاطرات همین روزهای یک‌ سال پیش است.

آبان‌ماه ‌سال گذشته در کرمانشاه چه دیدید؟
زلزله بر سر مردم شهرهای مرزی استان کرمانشاه آوار شد؛ سقف‌ها و دیوارها در یک آن بر سر همه آوار شد اما در کنار همه این سختی‌ها من یک بهار دیدم؛ بهاری که در دل مردم همان منطقه اتفاق افتاده بود. بهار دل‌هایی را دیدیم که خود مردم کاشته بودند؛ ایمان‌پروری و خودباوری و سختکوشی آنها کار مایی را که برای همدردی، همدلی و همنوایی آنها رفته بودیم، راحت کرده بود. ما در کنارشان بودیم که تنهایی را احساس نکنند در حالی ‌که خودشان قوی‌ترین چیزی بودند که ما تصور می‌کردیم.
چند روز در مناطق زلزله‌زده بودید و با چه چیزی
 مواجه شدید؟
ما 14 روز در شهرهای زلزله‌زده بودیم؛ دقیقا 3 روز بعد از زلزله به منطقه اعزام شدیم. وقتی ما رسیدیم اکثر مردم در چادرهای هلال ‌احمر اسکان داده شده بودند. اضطراب و نگرانی‌ها از پس‌لرزه‌هایی بود که اتفاق می‌افتاد. نگاه‌های نگران و سردرگمی‌ها از این‌که چه می‌شود و چه بر سر زندگیمان آمده است، در مردم دیده می‌شد و کاملا طبیعی هم بود. زمانی که ما توسط مدیریت بحران ساماندهی شدیم، در گیلانغرب و
 سر پل ذهاب وظیفه حمایت‌های روانی را در تیم سحر هلال ‌احمر بر عهده داشتیم؛ ویرانی و خرابی‌ها خیلی زیاد بود؛ اما اگر مثبت به موضوع نگاه کنیم، در کنار هم بودن مردم زلزله‌زده بود که بسیار توجه ما را جلب می‌کرد. شاید بتوان گفت اگر قبلا دیوارها کمی بین آنها فاصله انداخته بود، بعد از زلزله این دیوارها هم ریخته بودند و همه در کنار هم بودند؛ آن‌قدر در کنار هم محکم بودند که مطمئنم هیچ زلزله‌ای نمی‌توانست آن را خراب کند.
آوار و خراب‌شدن زندگی بدون‌ شک بر مردم تأثیر می‌گذارد، چه کسانی در کرمانشاه بیشتر از همه متأثر از این حادثه
 طبیعی بودند؟
در افراد مسن و سن‌و‌سال‌دار کمتر تأثیرپذیری روانی از زلزله را دیدیم؛ چون مسن‌ترها جنگ را تجربه کرده بودند. همان ‌طور که می‌دانید این منطقه در زمان جنگ تحمیلی یکی از کانون‌های درگیر بود اما در کودکان تأثیرپذیری دیده می‌شد، در افرادی که تازه زندگیشان را ساخته بودند مثلا خانه و زندگی‌ای تشکیل داده بودند، این به هم ریختگی در آنها بیشتر دیده می‌شد. شاید فکر این‌که دوباره باید تلاش کنند که زندگیشان بازسازی شود، اذیتشان می‌کرد. در جوانان اما نوعی هیجان برای رسیدن به چیزهای بهتر و زندگی مقاوم‌تر دیده می‌شد. به طور کلی تأثیر روانی این موضوع در گروه‌های سنی و بین زنان و مردان با توجه به روحیات آنها متفاوت بود.
علاوه بر کمک‌های اسکان و مواد غذایی و دارویی، حمایت‌های روانی در ماموریت هلال‌ احمر در کرمانشاه چه جایگاهی داشت؟
 تیم سحر هلال احمر حمایت‌های روانی و اجتماعی در بلایا را برعهده دارد و از همه استان‌ها تیم‌های حمایت روانی در مناطق زلزله‌زده حضور داشتند. کار ویژه‌ای که ما در کرمانشاه انجام دادیم برای گروه سنی دانش‌آموزان بود که با همکاری آموزش‌و‌پرورش استان صورت گرفت. بازی‌درمانی و ایجاد فضایی که باعث نشاط و شوق و ذوق آنها شود، با استفاده از دنیای کودکانه‌شان مد نظرمان بود؛ مثلا با آنها صحبت می‌کردیم در مورد اتفاقی که افتاده است، خرابی‌ها و ویرانی‌هایی که خشم طبیعت ایجاد کرده و از دست انسان خارج بوده است و این‌که آنها دوست دارند دوباره چگونه زندگیشان را بسازند و کارهای بسیار دیگری بر اساس موقعیت و سن‌وسالشان انجام می‌دادیم. وقتی به خواسته‌هایشان، نگاه‌هایشان و حرکاتشان توجه می‌کردیم، می‌فهمیدیم که ما را به ‌عنوان حامی و همدرد خود پذیرفته‌اند و به ما در لباس هلال‌ احمر اعتماد دارند و خیلی راحت حرف‌هایشان را می‌زنند.
لطفا کمی هم در مورد تلاش‌های شبانه‌روزی هلال ‌احمری‌ها و خاطره‌هایی که در ذهنتان ثبت شده است، برایمان بگویید.
من خودم شاهد بودم تیم پزشکی و روانشناس‌های ما و حتی آشپزهای ما که برای امدادگران غذا درست می‌کردند، وقتی می‌دیدند چادرها و امکانات با کامیون‌های بزرگ رسیده‌اند، همه بدون این‌که به پست و مقامشان نگاه کنند، می‌آمدند و کمک می‌کردند تا بارها خالی شود و کارها زودتر انجام شود. خستگی معنی نداشت حتی زمانی که کمی می‌خواستیم استراحت کنیم، حداکثر دو ساعت و تا سه ساعت در شبانه‌روز می‌خوابیدیم. همه‌مان انرژی مثبت داشتیم و مثل خود مردم آنجا سخت کار می‌کردیم. وقتی لبخند رضایت مردم را می‌دیدیم و این‌که آنها به بازسازی زندگیشان امیدوار می‌شدند، کلا خستگی‌ها تمام می‌شد و ما هم انرژی تازه‌ای می‌گرفتیم.خاطره‌ای که از آن روزها در ذهنم مانده است، روزی یکی از دانش‌آموزان منطقه زلزله‌زده به من گفت شما چطور می‌توانید ما را درک کنید؟ شما که خانه‌تان خراب نشده  و کسی از عزیزانتان را از دست نداده‌اید؟ که من در جواب به او گفتم  عزیزم ما این‌جا هستیم که درک‌کردن سختی‌ها و خودباوری را از شما یاد بگیریم و برویم به بچه‌های دیگر نقاط کشور یاد بدهیم که کافی است در کنار هم بمانیم و سختی‌ها را ببینیم و شرایطی را ایجاد کنیم که درک‌ها برای ما بالاتر از درد‌هایمان باشد. او خوشش آمد و به دوستانش گفت که برای این امدادگر دست بزنید. حقیقت هم همین بود که ما رفته بودیم از آنها درس مقاومت در برابر سختی‌ها را یاد بگیریم.


تعداد بازدید :  241