ليلي خرسند روزنامهنگار ورزشی
چرا ورود زنان به استاديوم ورزشي بايد اين همه مهم باشد، چرا بايد روزنامهها، خبرگزاريها و سايتها در اين دو روز بيشتر از بازي پرسپوليس به اين حضور پروپال بدهند، چرا اصلا زنان بايد به ورزشگاه بروند كه رفتنشان اين همه هم مهم جلوه داده شود؟ اينكه حق طبيعي آنهاست، اينكه فيفا و ايافسي، بودن آنها را سر مسئولان ورزش و فوتبال ايران چماق كردهاند و مدام رصد ميكنند ببينند چه خبر است، به كنار، چرا خود زنان اين اصرار را دارند در استاديوم بازيها را ببينند؟ براي مني كه 13 سال قبل دو بازي تيمملي را در استاديوم آزادي ديدم و سالها منتظر بودم اين اتفاق بار ديگر بيفتد، ديگر رفتن به استاديوم خيلي جذاب نيست. اگر اين بار هم بازي پرسپوليس نبود و اميد به قهرمانياش در اين بازي تاريخي نداشتم، همان دقايق اولي كه وارد ورزشگاه شدم، برميگشتم. اگر من مادر بودم، اجازه نميدادم دخترم به ورزشگاه برود كه از ساعت 9 صبح سرپا بايستد، از هر مامور و غيرماموري حرف بشنود، به پاي هر مسئولي بيفتد و التماس كند كه بازي را ببيند. من اگر مادر بودم اجازه نميدادم، دخترم 11 شب كنار اتوبان منتظر اتوبوس و تاكسي بماند و از هر كسي و ناكسي حرف بشنود. اگر من مادر بودم، هرگز به ورزشگاه نميرفتم كه بچه خردسالم زير دست و پا له شود، كه غرورم له شود. بايد شنبه از صبح به ورزشگاه ميرفتيد تا ميديديد چه خبر است، انگار زنان را به اسيري گرفته بودند، كافي است تصور كنيد عدهاي از قبل ظهر سرپا بمانند تا هفت هشت ساعت بعد بتوانند يك بازي تماشا كنند، يك عده هم دور آنها حلقه بزنند كه هيچ مردي به آنها نزديك نشود، تا امنيتشان به خطر نيفتد. حس طرفدار بودن، حس خوبي است، حس تماشاي بازي در استاديوم، هيجان دستهجمعي، اينكه همه براي يك هدف يكجا جمع شوند. اما مني كه شنبه در ورزشگاه بودم، از داشتن همه اين حسها و هيجانات بيزار شدهام. براي مني كه 13سال منتظر بودم يك بازي ديگر بتوانم در ورزشگاه باشم، حالا ميگويم همه اين انتظارها، همه تلاشها براي باز شدن اين در آزادي، بيهوده بوده.
سالهاست كه تا زنان اسم استاديوم و فوتبال ميآورند، ميگويند امنيت نيست، دستشويي نيست، جايگاه نيست، ورودي جدا نيست و هزار بهانه ديگر. بهانهها شنبه تمام شده بود. به خاطر اينفانتينويي كه از همان فرودگاه پيگير شده بود كه زنان استاديوم هستند يا نه، به خاطر ترس از ايافسي كه فوتبال و پرسپوليس را محروم نكند، دستشوييها يا كشف شده بودند يا ساخته، ورودي را جدا كرده بودند، همه تدبيرها را به كار بسته بودند تا ورود زنان از ناممكن به ممكن برسد، كاري كه سالها قبل هم ميشد كرد، اما نشده بود. روز شنبه، روز خوبي براي ما زنان بود يا نه نميدانم، اما من حس خوبي به اين روز ندارم. اگر تا شنبه تصور ميكردم اين ممنوعيتها به خاطر خود ما زنان و امنيتمان است، امروز ميگويم تنها چيزي كه مهم نيست، زنان و امنيتشان است. همه تلاشها به اين بود كه زنان با مردان ارتباطي نداشته باشند، تا امنيتمان به خطر نيفتد، اما ما جايي كه بايد محافظت ميشديم، نشديم. جايي كه بايد امنيتمان تامين ميشد، نشد. 50 زني كه به خاطر نبودن جا وسط بازي بيرون ورزشگاه برده و كنار اتوبان رها شدند، نياز به محافظت نداشتند؟ مسئولان اين كار نگران وضعيت آنها بودند؟ به امنيت بيرون ورزشگاه توجه كرده بودند؟ نزديك به هزار زني كه در جايگاه نشسته بودند، يك ساعت بعد دادن جام به قهرمان همان جا مانده بودند تا همه مردان ورزشگاه بيرون بروند و بعد اجازه خروج به آنها داده شود، ساعت 10 شب به بعد بود كه آنها از استاديوم خارج شدند، آنهايي كه امنيت نداشتن زنان را هوار ميزدند، در اين ساعت به اين فكر كرده بودند اين زنان چطور ميخواهند به خانههايشان برسند؟ طبيعي است كه آمدن و رفتن زنان مثل مردان با خودشان باشد، اما كسي كه نگران امنيت است و آن را بهانهاي براي حذف يك عده از ورزشگاه و گرفتن حقشان ميكند، همه جا بايد به فكر تامين اين امنيت باشد.
شايد خيلي از زناني كه شنبه در ورزشگاه بودند، مثل من به اين نتيجه رسيده باشند كه اين بازي آخرين حضور آنها در استاديوم باشد. معلوم نيست شايد هم اين حس بد يك مدت ديگر تمام شود، شوق و هيجان دوباره جايش را بگيرد، اما هنوز حس تحقيرشدن در اين حضور به قدري هست كه بگويم بيخيال استاديوم، ما نباشيم اتفاقي نميافتد، مثل همه اين سالها كه نيفتاد، نهايتش اين است كه ايافسي و فيفا يك كم سختگيري كنند، اين سختگيريها بايد به ما بربخورد؟ نميدانم.