شماره ۱۵۶۲ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۴ آذر
صفحه را ببند
تنهاترین دختر کلاس چهارمی جهان

آیدا پیغامی روزنامه‌نگار

چند روز پیش به مناسبت روز مانور زلزله در مدارس کشور برای تهیه گزارش با همکارانم به یکی از دبیرستان‌های دولتی دخترانه دعوت شده بودیم. کلاسی را به همراه دانش‌آموزان بدون هیچ سرپرستی در اختیارمان گذاشته بودند. باورتان می‌شود؟ بدون هیچ سرپرستی! فقط ما بودیم و بچه‌های کلاس. نه خبری از ناظم بود، نه دبیر، نه مدیر مدرسه! زمانی هم که نیاز به دبیر داشتیم تا از او سوالی بپرسیم، یکی از بچه‌ها مامور شد و به اتاق دبیران رفت و به انتخاب خودش دو تا از دبیرهایی را که با آنها راحت‌تر بودند، به کلاس آورد. بعد از گذشت چند دقیقه دبیر دیگری برای مصاحبه به کلاس آمد که بچه‌ها به او اجازه ورود به کلاس را ندادند؛ چون با او راحت نبودند؛ این هم جزو مواردی بود که کمی باورش برای من و همکارانم سخت بود.
یادم می‌آید وقتی دبیرستانی بودم، یک‌بار از طرف صداوسیما برای ضبط برنامه‌ای به دبیرستانمان آمدند. وقتی دوربین برای ضبط به هر کلاسی وارد می‌شد، همراه با آن مدیر و معاون‌ها و چند تا از دبیرها هم وارد کلاس می‌شدند تا مبادا یکی از بچه‌ها از سر شیطنت مرتکب اشتباهی شود و خدایی نکرده گزارشگران فکر کنند که دختران «دبیرستان ارشاد» بی‌ادب هستند؛ در طول فیلمبرداری هم هیچ صدایی از هیچ کلاسی بیرون نمی‌آمد.
وقتی آن روز برخورد دختران آن دبیرستان را در مانور سراسری زلزله با کادر مدرسه‌شان دیدم، یاد وحشتناک‌ترین خاطره دوران مدرسه‌ام افتادم. خاطره وحشتناک و غمگینی که سال‌ها روی دلم ماند و به غم‌باد تبدیل شد و باعث شد که از مدرسه بیزار و گریزان شوم. کلاس چهارم دبستان بودم و ریاضی‌ام بشدت ضعیف بود. عاشق معلم چهارم دبستانم بودم. حتما می‌دانید که عاشق معلم بودن آن هم در 10 سالگی یعنی چه؛ اما از ریاضی متنفرم بودم و عشق من به معلمم دلیل نمی‌شد که بنشینم و ریاضی بخوانم؛ تازه اگر می‌خواندم هم چیزی متوجه نمی‌شدم. امتحان ریاضی داشتیم و معلمم چند روز قبل از امتحان با من صحبت کرد و گفت که «این بار نمره‌ات باید خوب شود». حرف‌هایش سراسر تهدید بود. یکهو ترسیدم. شب‌ها بیدار می‌ماندم و ریاضی می‌خواندم؛ اما فایده‌ای نداشت. روز امتحان بدترین نمره کلاس را گرفتم؛ یعنی بدترین نمره‌ای که یک کلاس چهارمی می‌توانست بگیرد را گرفتم. جایم سر کلاس نیمکت یکی مانده به آخر بود. معلم نیمکت آخر را خالی کرد، من را به آن‌جا انتقال داد، رو به همه کرد و گفت که «هیچکس دیگر حق ندارد با پیغامی صحبت کند و با او دوست باشد. اگر کسی این کار را کند، جایش پیش اوست.» تمام دنیا بعد از گفتن این حرف روی سرم خراب شد. مگر می‌شود معلمی که آن‌قدر دوستش داشتم با من چنین کاری کند؟  
تنبیه من یک ماه طول کشید. در مدت یک ماه هر جای دبستان که می‌رفتم، تمام همکلاسی‌هایم رویشان را از من برمی‌گرداندند. زمان حضور غیاب اصلا اسمم را صدا نمی‌زدند؛ شده بودم تنهاترین دختر کلاس چهارمی جهان. بهترین دوستم را در همان یک ماه از دست دادم؛ چون اجازه نداشت با من حرف بزند. تمام راه مدرسه تا خانه را هر روز گریه می‌کردم و شب‌ها از استرس این‌که قرار است صبح مدرسه بروم، خوابم نمی‌برد تا این‌که مادرم موضوع را فهمید و به مدرسه آمد. وقتی جریان را برای مدیر مدرسه‌ تعریف کرد، مدیر با معلمم برخورد کرد و او را وادار کرد که از من عذرخواهی کند. معلم با قیافه حق‌به‌جانبی رو به من کرد و گفت: «حالا منو می‌بخشی؟» با خشمی که داشتم در چشم‌هایش زل زدم و گفتم که «نه» و به کلاسم رفتم. کیفم را برداشتم و با مادرم از مدرسه خارج شدم. یک هفته مدرسه نرفتم؛ اما باید دو ماه آخر ‌سال را حتما و هر طوری شده در آن دبستان لعنتی تمام می‌کردم پس باید ادامه ‌می‌دادم. امتحان‌های ثلث آخر را دادم و در عین ناباوری ریاضی‌ام 18 شد. دیگر هیچ‌وقت با آن معلم روبه‌رو نشدم اما تنبیه او باعث شد تا مدت‌ها از ریاضی و مدرسه‌رفتن متنفر شوم.


تعداد بازدید :  338