امیرهاتفی نیا | این هفته هم مرگ دست از سر ما برنداشت. این بار نوبت به احمدرضا دالوند گرافیست و نویسنده مطبوعاتی رسید. نخستین آشناییِ آکادمیکم با احمدرضا دالوند بهسال ۸۷ برمیگردد؛ وقتیکه «خوانش صفحه بدون قرائت متن» را منتشر کرد. او بر پیشانیِ هر فصل جملهای آورده بود که سطر فصل دومش در خاطرم مانده؛ جملهای حکشده بر دری از درهای قدیمیِ نجف: «زندگی همچون حبابیاست. پیش از آنکه بترکد، آن را تصور کن.»
نخستین دیدارم با احمدرضا دالوند در عرصه عملی بهسال ۹۲ برمیگردد؛ وقتیکه آمد «شهروند» تا با راهی جدید همنفس شود. دالوند گرافیست مکانیکیای نبود که عادت داشته باشد هر روز با تکیه بر فرم و ماکتِ ثابت پیش برود. او از تکرار بیزار بود. هربار ایدهای نو و تازه داشت. در بندِ ستون و باکسِ تعریفشده نمیماند. عکس برای او جایی باید قرار میگرفت که آن روز دلش میخواست. او بهواقع خلاقیت را چاشنیِ کارش میکرد.
احمدرضا دالوند، نه کامل در عرصه آکادمیکِ ژورنالیسم غرق شد و نه فقط در حوزه عملی قدم برداشت. دالوند هر دو را باهم پیش برد. او روزنامهنگاری را فقط در کتابها جستوجو نکرد. ازطرفی، هیچوقت هم به کتاب و آموزش «نه» نگفت.
احمدرضا دالوند بوی روزگار نسبتا خوشِ مطبوعات را میداد. روزگاری که کیوسکها «کیوسک» بودند و روزنامهها «روزنامه». او هنرمندی بود که از «صفحهبندی» بدش میآمد و شیفته «صفحهآرایی» بود. دالوند تصورکردن را دوست داشت. او زندگی را مدام در ذهن خلاقش تصور میکرد؛ آنطور که خودش میخواست: خورشید جایی باشد که صلاح میداند، باران طوری ببارد که دلش میخواهد، درختها جایی کاشته شوند که فکر میکند.
یک کتاب از احمدرضا دالوند
«خوانش صفحه بدون قرائت متن» یکی از آثار دالوند است که به درد گرافیستهای مطبوعات میخورد. او درباره تصمیم به نگارش این کتاب گفته: «برای من دلایل متعددی داشت. مثلا از ابتدای ورود رسانههای چاپی به ایران تاکنون، نزدیک به دو قرن میگذرد. در طی این مدت طولانی، چنانچه بخواهیم ظرف و مظروف یا فرم و محتوای رسانههای چاپی خود را بررسی کنیم، بیتردید، عنصر «فرم» در رسانههای چاپی ما در اغلب موارد، چیزی در حد «نقش ایوان» و به مثابه امری لوکس، غیرضروری و در موارد بسیاری نیز از سر ناگزیری مورد توجه ارباب رسانه قرار گرفته است. از آنجا که نشریات نازیبا و بیتوجهی به «فرم» و فقدان شناخت هنر گرافیک، یکی از مشخصههای جوامع پیرامونی است، پرداختن به این موضوع در قالب یک کتاب، بسیار ضروری بود. نکته جالب آنکه، فقدان شناخت هنر گرافیک در مطبوعات ما را باید در دوسویه کاملا متضاد (افراط و تفریط) بررسی کرد. یعنی، یا اصلا به گرافیک بهایی داده نمیشود یا بیش از حد لزوم به آن بها داده میشود که در هر دو حالت، حاصلش یا نوعی بیشکلی و بیاعتباری عنصر «فرم» را در پی دارد یا به طرزی زننده و اغراقآمیز آنقدر بر عناصر گرافیکی تأکید و اصرار میشود که اصل ماجرا در اغتشاش بصری قرار میگیرد.» ویژگی این کتاب در آن است که مخاطب را بهطور ساده و فشرده با عناصر تصویری در مطبوعات آشنا میکند و با تصاویر مرتبط با موضوع، مباحث خود را بهطور مستند ارایه میکند. از چنین منظری، نگارش این کتاب، حرکتی تازه در بررسی گرافیک مطبوعاتی است.