شهروند| پسرجوان زمانی که برادرش را کشت و متواری شد، تصورش را هم نمیکرد که بعد از تسلیمشدن، مادرش او را ببخشد. این پسر که به خاطر مشروبخوردن و کتککاریهای برادرش عصبانی بود، درنهایت با ضربه چاقو او را کشت و فرار کرد، اما کابوسهای شبانهاش باعث شد تا به کلانتری برود و خودش را معرفی کند. بعد از آن بود که با بخشش مادرش توانست از اعدام نجات یابد.
درگیری این دو برادر به یک هفته قبل برمیگردد. روز 15 آذرماه بود که در یکی از محلههای پایتخت درگیری دو پسرجوان نیروهای پلیس را به محل کشاند. در همان مراحل نخست تحقیقات پلیس، مشخص شد که دو برادر با یکدیگر درگیر شده و یکی از آنها با ضربه چاقو دیگری را به قتل رسانده است. قاتل پس از این ضربه متواری شده بود، برای همین تجسسها برای دستگیری این پسرجوان آغاز شد. از همان روز جستوجوي كارآگاهان جنايي براي دستگيري متهم به قتل ادامه داشت تا اينكه او عصر روز سهشنبه خودش به پلیس آگاهي رفت و تسلیم شد. او به قتل برادرش اعتراف کرد و در بازجوییها درباره جزییات این جنایت به ماموران گفت: «قصد کشتن برادرم را نداشتم. او را دوست داشتم، برادرم بود، ولی همیشه مرا عذاب میداد. او از چندوقت پیش دچار مشکلاتی شده بود، به خاطر همین مشکلات بود که به مشروب روی آورد و مرتب مست میکرد. در اکثر مواقع برادرم را مست میدیدم. خیلی سعی کردم که او را از این کارهایش بازدارم، ولی فایدهای نداشت. همیشه با او صحبت و نصیحتش میکردم، اما همیشه به جای اینکه به حرفهایم گوش کند، با من درگیر میشد و فحاشی میکرد، تا اینکه روز حادثه برادرم به محل کارم آمد. متوجه شدم که باز هم مست است و مشروب خورده است. اصلا تعادل نداشت و رفتارش بد بود. برای اینکه در محل کار آبرویم نرود، با او برخورد کردم و تذکر دادم، اما او با لحن تندي صحبت كرد و با هم درگير شديم. او ناگهان از جیبش چاقویی بیرون آورد و تهديدم كرد. بلافاصله مردم وساطت کردند و ما را از هم جدا کردند. برادرم رفت. درحالی که تصور میکردم این درگیری خاتمه یافته است، برادرم چندساعت بعد دوباره برگشت و اينبار هم با من درگیر شد. من تصميم گرفتم او را با چاقو تهديد كنم تا دست از اين كارهايش بردارد. قصدم کشتنش نبود. اصلا نمیخواستم دست به جنایت بزنم، اما نميدانم چه شد كه چاقو به كمر او اصابت كرد. خیلی هول شدم و بلافاصله فرار کردم. آنشب به خانه نرفتم. فرداي آن روز به يكي از بستگانم زنگ زدم و او گفت که برادرم فوت شده است. خیلی ناراحت شدم. از ناراحتی و ترس نمیدانستم باید چه کار کنم. عذابوجدان داشتم و مدام كابوس ميديدم. از طرفی هم میترسیدم به خانه برگردم. چند روزي در خيابانها سرگردان بودم و شبها در پارك يا سرويسهاي بهداشتي ميخوابيدم تا اينكه تصميم گرفتم خودم را معرفي كنم. از کابوسهایم خسته شده بودم. برای همین با خودم گفتم «تسلیمشدن بهتر از سرگردانی و کابوس است.» با تسلیمشدن این پسر و اعتراف او به قتل، مادرش به دادسراي جنايي پایتخت رفت و پسر قاتلش را بخشيد. با بخشش وليدم، متهم به قتل از قصاص نجات
پیدا کرد.