شماره ۱۵۶۹ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۲ آذر
صفحه را ببند
بدرود «باباپیکاسو»‏

امیر‌هاتفی‌نیا روزنامه‌نگار

این روزها مدام از درگذشتگان نوشته‌ام. آدم‌ها انگار کم‌طاقت شده‌اند؛ زوری برای ماندن نمی‌زنند؛ با ‏دهن‌کجی به دنیا و متعلقاتش، لباس می‌پوشند و خداحافظی می‌کنند.‏
اصلا فکرش را هم نمی‌کردم «باباپیکاسو» قصد رفتن کرده باشد. او عاشق زندگی بود. نوشیدنِ یک ‏پِپسی در گرمای جزیره هرمز را دوست داشت. راحت گرفته بود. خانه‌اش به تازگی بازسازی شده بود ‏و این برایش «همه چیز» بود. او این خانه را با چشم‌هایی از همیشه بیناتر می‌دید؛ چشم‌هایی که ‏زندگی‌کردن را دوست می‌داشت.‏
‏«باباپیکاسو» تخیل مهربانانه‌ای داشت. او با همین ذهن و خیال، رنج‌ها و آیین‌ها را بر دیوارِ خانه‌‏اش به تصویر می‌کشید. «باباپیکاسو» راوی درد بر سیمان‌های سفیدِ خانه‌اش بود؛ دیوارهایی که حالا ‏قصه آدم‌ها و جزیره‌اند. محسن با دیوارهای خانه کوچکش حرف می‌زد. دیوارها صدای محسن را می‌‏شنیدند؛ همان‌طور که محسن صدای دیوارها را می‌شنید. ‏
‏«باباپیکاسو» جزو نقاشان خود آموخته‌ای است که بدون آموزش و کلاس پیش رفته‌اند و می‌توانند با ‏یک قلم روی سطح‌های مختلف با مردم ارتباط بگیرند. آنقدر که حالا کنار تمام جاذبه‌های طبیعی و ‏شگفت انگیزِ هرمز نام و خانه «محسن اسلامی» به‌عنوان یکی از جاذبه‌های جزیره دیده می‌شود. اما ‏دریغ که دیگر خودِ محسن نیست تا با هیجان و علاقه روی طرح‌های خانه‌اش توضیح بدهد:   ‏
‏«اینی که می‌بینید در 14سالگی شروع به کار کردم.»‏
‏«اینی که می‌بینید در 19سالگی ازدواج کردم.»‏
‏«اونی که می‌بینید عروسیِ خودمه.»‏
‏«اینم مال کمپه؛ زمانی که دنبال چیزهای بد افتاده بودم.»‏
‏«اینم که می‌بینید محیط معتادهاس.»‏
‏«اینم که می‌بینید وارد جبهه شدم.»‏
‏«اینم پسرِ بی تربیتیه که به یک دختر شماره میده.»‏
محسن رفت؛ اما خانه پُر از نقاشی و قصه‌اش هست. هوای این خانه را داشته باشیم. بدرود ‏‏«باباپیکاسو».‏


تعداد بازدید :  485