شماره ۱۵۸۶ | ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۲ دي
صفحه را ببند
روحانی دهدشتي براي كودكان روستاهاي محروم حکایت می‌گوید
غصه‌های مرد قصه‌گو!

دلش براي بچه‌هاي روستا مي‌لرزد. دانش‌آموزاني كه كيف مدرسه‌شان، كيسه‌اي پلاستيكي است و لبخند آنها از خاطر ديوارهاي سياه و دودگرفته مدرسه محقرشان پاك شده است. حاج اسماعيل، روحاني جوان دهدشتي براي شادي و خنده‌هاي از ته دل بچه‌هاي روستا دغدغه دارد. برايشان قصه مي‌خواند، كتاب قصه به آنها هديه مي‌دهد، گاهي براي اجراي نمايش داستان‌هايش با آنها همبازي مي‌شود و گاهي در هيأت يك كارگر ساختماني، سياهي و اندوه را از ديوار مدرسه‌شان محو مي‌كند. «حجت‌الاسلام اسماعيل آذري» روحاني داوطلب هلال‌احمر شهرستان دهدشت، عمري است كه با بچه‌هاي روستاهاي محروم استان كهگيلويه و بويراحمد سر مي‌كند. خنده به لبشان مي‌آورد، داستان‌هاي آموزنده برايشان مي‌خواند و در هر روستا سفير مهرباني و نوعدوستي تربيت مي‌كند.

دانايي عليه محروميت

علاقه روحاني جوان دهدشتي به‌‌ ترويج كتابخواني به سال‌ها پيش برمي‌گردد. وقتي كه براي تحصيل علوم حوزوي راهي قم شد اما هنوز براي مردم شهر كوچكش دغدغه داشت. 15 سال پيش در دهدشت خبري از كتابفروشي نبود و حاج اسماعيل شد مؤسس اولين كتابفروشي شهر تا جوان‌ها و كودكان علاقه‌مند به كتاب، پاتوقي براي كتابخوابي پيدا كنند. اما ماجراي كتابخواني حاج اسماعيل براي كودكان روستايي، قصه‌اي شنيدني است: «‌6 سال پيش كه تحصيلاتم در قم تمام شد و به دهدشت برگشتم، تصميم گرفتم در حد توان خود خدمتي به استان محروم كهگيلويه انجام دهم. با خودم فكر كردم مهمترين عامل محروميت، نبود دانش و آگاهي است. دانايي كه مي‌تواند پايه‌هاي توسعه و محروميت‌زدايي در روستاهاي محروم استان ما باشد. بنابراين‌‌ ترويج كتابخواني را به‌عنوان رسالتم براي كمك به مردم محروم استان انتخاب كردم. اين ميان اما سراغ كودكان رفتم چراكه معتقدم كودكي مهمترين دوران زندگي هر فرد براي اثرگذاري مثبت در جامعه است.» حاج اسماعيل اكنون بدل به چهره محبوب كودكان روستايي استان شده است. او از كتابخواني براي كودكان روستاهاي محروم مي‌گويد: «‌چند سال پيش يك كتابفروشي در دهدشت تأسيس كرده بودم اما روستاهاي محروم استان را براي كتابخواني براي بچه‌ها انتخاب كردم. چون در شهر امكانات حداقلي وجود دارد اما روستاها واقعاً از امكانات آموزشي بي‌بهره‌اند. در آغاز راه چند كتابي كه براي پسرم خريده بودم را بر مي‌داشتم و با مدادرنگي‌ها و لوازم آموزشي كه براي او تهيه كرده بودم به روستاها مي‌رفتيم و براي بچه‌ها قصه مي‌خوانديم.»

قصه، توپ، رنگ

حالا چند سالي از آن روزها گذشته و كودكان روستاهاي استان، شعار حاج اسماعيل را شنيده‌اند. «قصه، توپ، رنگ» سه واژه‌اي است كه همه جا در پست‌هاي اينستاگرامي حاج اسماعيل، از نماي ديوارهاي رنگارنگ مدارس روستاهاي محروم و نيز از زبان كودكان روستا شنيده مي‌شود. حاج اسماعيل براي بچه‌هاي روستا سفير شادي است. به چشم آنها روحاني جواني است كه با چند كتاب قصه و سطل‌هاي رنگي كه شادي را روي ديوارهاي روستا نقاشي مي‌كند وارد روستايشان مي‌شود. برايشان قصه مي‌خواند و با كمك خود آنها، رنگ را به ديوار خانه‌ها، مدرسه و مسجد روستا هديه مي‌كند تا غم و اندوه از روي ديوارهاي سيماني و دلگير روستا فراري شود. حاج اسماعيل خاطره‌اي برايمان تعريف مي‌كند: «‌براي قصه خواندن به روستاي رودريش آجرم رفته بودم. روستايي كوهستاني و صعب‌العبور كه 5 ساعت با دهدشت فاصله دارد و زمستان‌ها به دليل بارش برف و باران دسترسي به آن ممكن نيست. بچه‌هاي روستا را در مدرسه كوچك‌شان جمع كردم تا برايشان قصه بخوانم. ديوارهاي سيماني مدرسه آنقدر دود گرفته و تاريك بود كه انگار حال و هواي بچه‌هاي روستا را هم كدر كرده بود. با خودم گفتم اين بچه‌ها تا دل‌شان شاد نباشد، نمي‌توانند خوب درس بخوانند. تصميمم را گرفتم و يك هفته بعد با چند سطل رنگ به روستاي‌شان برگشتم. اين بار به دليل مسير نامناسب روستا و وضعيت آب و هوا نمي‌توانستم با خودروي شخصي به آنجا بروم. موضوع را با هلال‌احمر دهدشت در ميان گذاشتم و امدادگران هلال‌احمر هم با من همراه شدند.» تصویر آن روزها پیش چشم‌ حاج اسماعيل می‌آید: «‌وقتي بچه‌ها ديوارهاي مدرسه را رنگ مي‌زدند، آرام آرام لبخند روي صورت‌شان پهن مي‌شد. امدادگران هلال‌احمر هم پاي كارآمدند و آن روز همه با هم مدرسه روستاي رودريش را رنگ زديم. فرداي آن روز وقتي برايشان قصه مي‌خواندم، تمام وقت نگاه‌شان به در و ديوار خوش رنگ و لعاب مدرسه بود و انگار با چشم‌هاي‌شان مي‌خنديدند.»

بچه‌ها در نقش شخصيت‌هاي قصه

سفرهاي حاج اسماعيل به روستاهاي كهگيلويه و بويراحمد ساده و بدون تشريفات است. ماشين جاده خاكي و سربالايي‌هاي تند و پرپيچ و خم را پشت سر مي‌گذارد و به روستا مي‌رسد. بچه‌هاي قدم و نيم قد با دفترهاي نقاشي و مدادهاي رنگي كه تازه هديه گرفته‌اند، در ورودي روستا براي حاج اسماعيل دست تكان مي‌دهند. حاجي تك و تنها به روستاي آنها آمده و يك روز پر از شادي و قصه‌هاي خيال‌انگيز در انتظار آنهاست. بچه‌ها دور هم حلقه مي‌زنند و حاجي برايشان قصه مي‌خواند. كتاب خواندن كه تمام مي‌شود حالا نوبت اجراي نمايش است. بچه‌هاي روستا اين بار مي‌شوند بازيگرهاي قصه. يكي پدر مهرباني مي‌شود كه محبت كردن را به فرزندش مي‌آموزد و ديگري كودكي است كه مهرباني به پدر و مادر را با نقشي كه ايفا مي‌كند به بچه‌هاي روستا ياد مي‌دهد. حاج اسماعيل مي‌گويد: «در آغاز سفرهايم وقتي روستا به روستا مي‌رفتم تا براي بچه‌ها كتاب قصه بخوانم، بيش از 90‌درصد بچه‌هاي روستا تا آن وقت كتاب قصه نخوانده بودند. . حتي بعضي‌ها نمي‌دانستند به جز همين كتاب‌هاي درسي كتاب‌هاي قصه‌اي هم وجود دارد با كلي مطالب آموزنده و داستان‌هاي
خيال انگيز. وقتي براي بار اول به يك روستا مي‌روم براي بچه‌ها كتاب قصه هديه مي‌برم و ثانيه به ثانيه سفر دومم به آن روستا مي‌شود پر از شوق و اشتياق بچه‌ها براي تعريف كردن قصه‌هايي كه خوانده‌اند و بازي كردن نقش‌هايي كه با آنها انس گرفته‌اند. نقش‌هايي كه درست مثل رسالت هلال‌احمر پر از عشق و محبت به همنوع و مهرباني است. باور دارم بچه‌ها از همين كودكي مهرباني و از ميان سطرهاي كتاب‌هاي قصه مهرباني و محبت را ياد مي‌گيرند.»

به خاطر لبخند پروين

داستان‌هاي حاج اسماعيل، قصه مهرباني است. قصه بخشش و نوعدوستي كه با كتاب‌هاي قصه كودكانه در دل بچه‌هاي روستا جوانه مي‌زند و طولي نمي‌كشد كه بچه‌ها سفير نوعدوستي و مهرباني در روستا مي‌شوند. بزرگ‌ترها را با خود همراه مي‌كنند و كينه جاي خود را به دوستي مي‌دهد. حاج اسماعيل خاطره‌اي از قصه‌گويي‌اش براي بچه‌هاي روستاي دشتك تعريف مي‌كند: «مثل هميشه بچه‌هاي روستا را دور هم جمع كردم. سكوت كرده بودند و حواسشان به قصه بود. من اما حواسم به پروين، دانش‌آموز 10 ساله مدرسه بود. پدرش چندي پيش در روستاي مجاور كشته شده و پس از آن ماجرا رابطه اهالي دو روستا شكرآب شده بود. آن روز براي بچه‌ها قصه‌اي درباره مهرباني و بخشش تعريف كردم. پروين اما تمام مدت به گل‌هاي روي قالي خيره بود. قصه كه تمام شد پيشنهاد دادم همه با هم به روستاي كناري برويم، با بچه‌هاي آن روستا بازي و قصه ديگري براي هم تعريف كنيم. سراغ پروين رفتم و از او هم خواستم كه همراه بچه‌ها به روستاي مجاور بيايد. بچه‌ها كه انگار مدت‌ها بود همديگر را نديده بودند، مشغول بازي شدند و كينه‌ها را از ياد برده بودند. پروين اگرچه وارد جمع بچه‌ها نشد اما همين‌كه پس از مدت‌ها با بچه‌هاي روستاي مجاور همراه شده بود يعني قصه‌ها كار خودشان را كرده بودند.» حاج اسماعيل مكثي مي‌كند و ادامه مي‌دهد: «‌فرداي آن روز دوباره بچه‌هاي روستاي دشتك را دور هم جمع كردم و اينبار هم از بخشش برايشان گفتم. از آنها پرسيدم در جمع شما چه كسي است كه دل بزرگ و دريايي دارد؟ هر كدام از بچه‌ها كسي را معرفي كرد. من هم از پروين اسم بردم. اينكه با وجود اتفاق ناگواري كه در روستاي مجاور براي پدرش افتاد، كينه‌ها را كنار گذاشت و با ما همراه شد. وقتي جايزه‌اي به پروين دادم، بچه‌ها به رويش لبخند زدند و پروين هم پس از مدت‌ها دوباره خنديد.»

بازسازي مدرسه روستاي توگبري

اگرچه مدت زيادي از عضويت روحاني محبوب دهدشتي در هلال‌احمر نمي‌گذرد اما او سال‌هاست كه علاوه بر قصه‌خواني براي بچه‌ها، به فكر تهيه لوازم تحرير، لوازم كمك آموزشي و كمك به دانش‌آموزان نيازمند است. صفحه اينستاگرام اين روحاني جوان، خانه اميد خيلي‌هاست. خيّران و افراد نيكوكار بسياري با حاج اسماعيل همراه شده‌اند و با پيگيري صفحه شخصي‌اش براي كمك به بچه‌هاي روستا داوطلب مي‌شوند: «‌به هر روستايي كه مي‌روم و براي بچه‌ها قصه مي‌خوانم، كمبودها و نيازهاي آموزشي روستا را با دنبال‌كننده‌هايم در فضاي مجازي در ميان مي‌گذارم. در اين سال‌ها با كمك هم توانسته‌ايم مدارس روستاهاي بسياري را تعمير كنيم. براي بچه‌ها زمين بازي در حياط مدرسه بسازيم و براي دانش‌آموزان نيازمند روستايي هم لوازم تحرير تهيه كنيم.» حاج اسماعيل خاطره‌اي هم از همراهي بچه‌ها براي تعمير مدرسه‌شان تعريف مي‌كند: « 2 روز مانده بود به اول مهر. خاك، تمام مدرسه روستاي محروم توگبري را فرا گرفته بود. امكانات مدرسه آنقدر كم بود كه پدر و مادرها مي‌گفتند امسال قصد ندارند بچه‌ها را به مدرسه بفرستند. روستاي توگبري هم به مشكل كم‌آبي خورده بود و حتي از شهر برايشان اندكي آب آشاميدني مي‌آوردند. برايم سخت بود تحمل اينكه بچه‌ها به دليل امكانات كم و مشكلات معيشتي از تحصيل باز بمانند. مسأله را از آموزش و پرورش پيگيري كردم و آنها هم گفتند بودجه كافي ندارند. تصوير آن مدرسه محقر و نيازهاي آموزشي‌اش را با دنبال‌كننده‌هايم در فضاي مجازي در ميان گذاشتم. طولي نكشيد كه هزينه‌ها جور شد. براي مدرسه ديوار ساختيم، حياط مدرسه را مسطح و سيمان كرديم تا زمين بازي بچه‌ها آماده شود. روستاي توگبري مسجد ندارد و حالا حياط مدرسه علاوه براينكه زمين بازي بچه‌هاست، تبديل به مكاني مناسب براي برگزاري مراسم مذهبي اهالي روستا شده است.»

صفحه اینستاگرام حاج اسماعیل پاتوق افراد خیر است. روحانی محبوب بچه های دهدشت تصاویر قصه خواندن هایش برای کودکان، تعمیر و رنگ آمیزی مدارس و بازی های گروهی بچه های روستا را به اشتراک می گذارد و دست های مهربان دیگری هم برای مهربانی با او
همراه می شوند. حاج اسماعیل در آخرین پست اینستاگرامش این تصویر را به اشتراک گذاشته و نوشته است:«پارسال چند ماه هر شب برای کودکان حاشیه شهر دهدشت(گلزار) قصه خوانده شد. بخاطر مشکلاتی مدتی این مثنوی تعطیل شد. امشب رفتم‌ چه ذوقی کردند. معترض بودند چرا این مدت سراغ شون نرفتم. وعده دادم هفته ای یک شب خانه‌هاشون بروم و برایشان قصه بخوانم.»


تعداد بازدید :  339