شماره ۱۵۸۷ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۳ دي
صفحه را ببند
ساندویچ کالباسمو بهم بدید!

آیدا پیغامی روزنامه‌نگار

دو پر کالباس درجه چندم، چهار پر گوجه، سه تا دانه خیارشور با نان باگتی که یا خیلی نرم بود که وا می‌رفت یا خیلی سفت بود که تا گاز می‌زدی، خرد می‌شد. تمام اینها چیزی بود که به‌عنوان ساندویچ کالباس بوفه مدرسه به ما می‌دادند. تازه اگر سس سفید همراهش نبود، هیچ مزه‌ای نداشت. سر جمع می‌شد ‌هزارتومان. البته بابای مدرسه ما 100تومان سس سفید را هیچ‌وقت نمی‌گرفت تا پول ساندویچ رند شود. آن‌وقت‌ها روزی دو‌هزار تومان پول توجیبی می‌گرفتم که‌ هزار تومنش را پول کیک شکلاتی و آبمیوه و پفک می‌دادم و‌ هزارتومان دیگر هم برای ساندویچ کالباس نگه می‌داشتم. زنگ اول که می‌خورد، اولین کاری که می‌کردم این بود که با دوستم به بوفه می‌رفتیم تا ساندویچ بگیریم. زنگ تفریح‌های بعدی را هم با پفک و آلوچه و کیک سر می‌کردیم تا به خانه برویم. یادم می‌آید روزهایی ما را به خاطر کلاس‌های فوق‌برنامه و کنکور تا ساعت 4بعدازظهر در مدرسه نگه می‌داشتند. روزهایی که قرار بود بیشتر در مدرسه بمانم، مادرم با ‌هزار زحمت صبح زودتر از خواب بیدار می‌شد تا غذای تازه برایم درست کند و پول توجیبی بیشتری هم به من می‌داد. پول توجیبی بیشتر هم یعنی ساندویچ کالباس بیشتر. یکی زنگ تفریح و یکی هم زنگ ناهار.
مدتی که غذاهای خانه را نمی‌خوردم و آن را برمی‌گرداندم، مادرم فهمید که دارم زیرآبی می‌روم و به همین خاطر پول توجیبی‌ام را کمتر کرد. من و دوستم مدتی را با پس‌اندازهایمان سر کردیم و گاهی‌وقت‌ها هم مخ پدرهایمان را می‌زدیم و از آنها پول می‌گرفتیم و همین منوال را طی می‌کردیم. در کارمان خبره شده بودیم و غذاهای خانه را هم دیگر برنمی‌گرداندیم و بین همکلاسی‌هایمان تقسیم می‌کردیم. آن‌قدر این روال را طی کردیم که هم پس‌انداز‌هایمان تمام شد و هم پدرهایمان دیگر راضی نمی‌شدند پول اضافه‌ای به ما بدهند. اعتیاد عجیبی به ساندویچ کالباس پیدا کرده بودیم و نمی‌توانستیم آن را ترک کنیم، اما دیگر پولی نداشتیم تا ساندویچ بخریم، تا این‌که یک روز که زنگ ناهار روی نیمکت نشسته بودم و داشتم پلو و مرغ خانگی می‌خوردم، در کلاس باز شد و دوستم با دو تا ساندویچ کالباس و نوشابه وارد شد. می‌دانستم آن روز پول نداشت و برای همین با تعجب از او پرسیدم، ساندویچ‌ها را از کجا آورده که گفت:«ساعتم را گرو گذاشتم.» اولش کمی خجالت‌زده شدم، اما چه کنم که اعتیاد داشتم و مجبور بودم به این خفت تن دهم. این رویه تا آخر‌سال ادامه داشت و ما هر روز مقروض‌تر از روز قبل می‌شدیم. بخشی از قرض‌مان را با پس‌اندازهایمان دادیم، اما برای پس‌گرفتن ساعت باید تمام پول را می‌دادیم. روز گرفتن کارنامه‌ها بود و آخرین روز مدرسه. مجبور بودم پول را جور کنم و ساعت را بگیرم. به همین دلیل آن‌قدر در خانه استرس داشتم که مادرم اول فکر می‌کرد امتحاناتم را خراب کرده‌ام و از نتیجه می‌ترسم. درنهایت آن‌قدر پرس‌وجو کرد تا موضوع را فهمید و کل راه خانه تا مدرسه را یک کلام با من حرف نزد. وقتی برای گرفتن کارنامه به مدرسه رفتیم، 60‌ هزار تومان به من داد و من خوشحال به بوفه مدرسه رفتم. بابای مدرسه اول از من پرسید معدلت چند شده و بعد به سراغ جعبه گرویی‌ها رفت و ساعت دوستم را به من داد، اما وقتی پول را به او دادم، نگرفت و گفت: «اینم کادوی من.»


تعداد بازدید :  438