اهالي خرمآباد او را خوب ميشناسند. مردم روستاهاي سنگتراش و شاهيوند و عليآباد و ديگر روستاهاي لرستان هم همينطور. هر چند وقت يكبار سر و كلهاش در يكي از كوچهها و محلههاي شهر و روستا پيدا ميشود و چيزي نگذشته خبر خوشي در آن حوالي به گوش ميرسد؛ جهيزيه سارا جور شده يا خرج عمل جراحي محمود تهيه شده يا كربلايي عباس صاحبخانه شده است. متولد 1354 است و از سال 75 خود را به جمع سرخپوشان هلالاحمر اضافه كرده. شور و شوقش براي كمك به همشهريها، مثل تبي مسري تمام اعضاي فاميل و دوستان را هم دچار خود كرده و اطرافيانش هم وارد گود شدهاند. «اعظم حياتيپور» فرزندي ندارد اما همه لرستان او را به نام «مادري» ميشناسند يا «خاله» صدايش ميزنند. شغلش پزشكي است و تخصص كودكان را دارد. اما در شهرش به دنبال التيام گذاشتن بر روي دردهايي است كه با همياري و دست در دست هم گذاشتن بهبود پيدا ميكند.
مادري، متخصص مرهم گذاشتن روي زخمهاي مردم لرستان است.
سالهاي دور از خانه
خانه به خانه بسياري از روستاهاي اطراف خرمآباد را ميشناسد. براي سر زدن به يكي از خانههاي روستاي عليآباد رفته و كيسهاي برنج و مواد غذايي همراه خود دارد. آمده حال پيرزن روستا را بپرسد. براي خودش و پيرزن چاي دم ميكند، ظرفهاي منتظر در سينك را با آب سرد لولههاي پوسيده ميشويد و دستي به سر و گوش خانه ميكشد. حال و احوالي از زن روستايي ميپرسد و با صبر و حوصله به حرفهايش گوش ميدهد. عجلهاي براي ترك خانه ندارد. ميداند پيرزن همانقدر كه به مايحتاج خانه نياز دارد، دلش همصحبت ميخواهد. بالش را زير سر پيرزن صاف ميكند و دستش را ميگيرد. پيرزن هنوز مشغول گفتن از دردهايش است و اعظم حياتيپور مثل يك پرستار، روي دستش را پماد ضد درد ميزند و رگهايور آمده پيرزن را با كف دست ماساژ ميدهد. حتي پيرزن هم او را «مادري» صدا ميزند. مادري ميگويد: «كار و فعاليتم در هلالاحمر را از سال 75 شروع كردم و عضو سازمان جوانان شدم. آن زمان تمام انگيزههايم براي كمك به مردم شهر و روستا را در فعاليتهاي هلالاحمر ميديدم. هميشه دوست داشتم براي خودم و اطرافيانم مفيد باشم. آموزش كمكهاي اوليه اولين چيزي بود كه در جمعیت ياد گرفتم؛ چيزي كه هميشه به دردم خورد و انگيزههايم براي پزشك شدن را تقويت كرد. تا زمان ازدواجم در خرمآباد بودم و بعد از ازدواج تا سال 84 به دليل شغل همسرم به تهران رفتم. اما هميشه دلم پيش مردم لرستان بود و دوست داشتم زود به شهرم برگردم. هميشه فكر ميكردم اينجا كسي يا كساني هستند كه حضور من در كنارشان ميتواند مفيدتر باشد.»
دست در دست هم
در طول سالها كار و فعاليت در جمعيت استان، خيّران زيادي را ميشناسد كه به او اعتماد دارند. براي باز كردن هر گره مالي و كمكي، سراغ اين خيّران را ميگيرد و موضوع را با آنها در ميان ميگذارد. مادري ميگويد: «تعدادي از اين خيّران با هلالاحمر استان همكاري ميكنند. خود جمعيت هم بخشي از كمكها را، تا جايي كه در توان و ضوابط كاري باشد برعهده ميگيرد. اما هميشه به كمكهاي بيشتري نياز است. اعضاي خانوادهام، اولين كساني هستند كه مشكل پيش آمده را با آنها در ميان ميگذارم. خيلي از آنها از جمله همسر برادرم و اقوام و فاميل به بهانه همين كمك كردنها عضو داوطلب شدهاند. در ميان فاميل معتمدم، براي حل كردن مشكل اصطلاحا گلريزان ميكنيم. مثلا براي خريد جهيزيه، هر كس خريد تكهاي از لوازم باقي مانده را متقبل ميشود و يا پولي براي خريد جهيزيه جمعآوري ميشود كه به دست خانواده عروس ميدهيم. اعضاي جمعيت هلالاحمر استان هم در دفتر سازمان، به نوعي عده ديگري از خيّران را تشكيل ميدهند. چون هر وقت براي حل مشكلي از آنها كمك خواستهام دست رد به سينهام نزدهاند و در كنار خيّران ديگر و اقوام و آشناها، روي كمكهاي آنها هم حساب كردهام.»
پلي بين خيّران و نيازمندان
بازگشت دوباره اعظم حياتيپور به خرمآباد براي او مساوي بود با آغاز پروژههاي جديد در اين شهر. وقتي در سازمان جوانان بهعنوان عضو داوطلب مشغول به فعاليت بود، مراجعان زيادي از شهر و روستاهاي اطراف داشت كه از او براي تهيه جهيزيه، تأمين دارو و هزينه درمان، پرداخت اجاره خانه، هزينه تحصيل و كارهاي ديگر كمك ميخواستند. بخشي از اين پروژهها با همياري هلالاحمر استان قابل حل بود. حياتيپور ميگويد: «خيراني در استان ميشناختم كه براي حل كردن بسياري از اين مشكلات، كافي بود خير و نيازمند را به هم وصل كنم. در خيلي از اين پروژهها و پروندهها به شخصهكاري از دست من
بر نميآمد اما ميتوانستم پلي باشم بين خير و نيازمند. هركس مشكلي داشته باشد، از دوست و آشنايي نام هلالاحمر را شنيده و دير يا زود به ما مراجعه ميكند. خيليها اسم واقعي مرا هم نميدانند و مادري صدايم ميزنند. مشكلشان را ميگويند و تا جاي ممكن راهنماييشان ميكنيم. مرحله بعدي استعلام وضعيت معيشتي فرد مراجعهكننده است. من خودم شخصاً به نزديكي محل سكونت او ميروم و طوري كه عزت نفس اين فرد دچار لطمه نشود، از همسايهها و دوست و آشنا صحت و سقم گفتههايش را ميسنجم. به خانه و زندگي مراجعان به بهانههاي مختلف سري ميزنم و وضعيت را از نزديك ميبينم. اينكه از طرف مؤسسه يا ارگاني حمايت مالي ميشوند يا نه، وضعيت شغل و درآمد و تعداد اعضاي خانواده موضوع مهمي است. همه اطلاعات در پرونده مراجع ثبت ميشود و بعد از آن، موعد پيدا كردن راهحل براي مشكل فرا ميرسد.»
همه فرزندان من
447 مددجو پيش مادري پرونده دارند. او ليستي مختصر از نام و نشان و وضع معيشتي اين افراد را هميشه همراه خود دارد تا در مواقع نياز از آن استفاده كند. مادري ميگويد: «همانقدر كه مددجوها مرا ميشناسند، خيّران هم نام و نشان مرا ميدانند و گاهي پيش ميآيد كه تماس ميگيرند و ميگويند مثلاً براي ارسال سبدهاي غذايي يا كمكهاي ديگر اگر كسي را ميشناسي معرفي كن. براي همين هميشه ليستي از نام و نشان و وضعيت افرادي كه پيش من پرونده دارند، در كيفم هست تا همان لحظه كار انجام شود.» هيچ چيز به اندازه ديدن برق شادي در چشم كودكاني كه هميشه منتظر او هستند خوشحالش نميكند: «در يكي از بازديدها از روستا، يكي از خيّران به من گفت چرا وقتت را براي سر زدن به اين روستا و آن روستا هدر ميدهي؟ گفتم به عشق ديدن برق شادي در چشم بچههاي يتيم و بيسرپرست و كمك كردن به مردم به اين خانهها ميروم. آن روز سبد غذايي همراه داشتيم و وقتي جلو در خانه يكي از مددجوها رسيديم، سبد را دست آن فرد خير دادم و گفتم اين را خودت به بچهها بده تا طعم اين كار را بچشي. همان موقع پسربچهاي كه ما را ديده بود داد زد: مامان بيا مادري برايمان لباس عيد و برنج آورده و دويد به سمت ما. از آن زمان تا به حال آن فرد نتوانسته دست از حمايت از اين خانوادهها بردارد و يكي از خيراني است كه ما هميشه روي آن حساب ميكنيم.» از پول رهن خانهاي ميگويد كه ظرف 2 روز با كمك خانواده و دوستانش آن را تأمين كردند و تأمين هزينههاي درمان كه بخشي از رنج مردم شهرش را كم كرده است. مادري 447 فرزند دارد كه خيلي از آنها سالها از خود او بزرگتر هستند و مثل پيرزني كه براي كمك به خانهاش رفته، چشمانتظار كمكهاي هميشگي مادري هستند.