یاسر نوروزی | همه از عصیان زنی میگویند که حرفوحدیث درباره او کم نبود اما مستند «سرد سبز» درباره فروغ فرخزاد با جملهای نجیب و موجه به پایان میرسد؛ جملهای از فریدون مشیری با این مضمون انسانی که روا نیست بعد از رفته سخن گفتن جز به نیکی. او را به همین مهر و عطوفت میشناختند و آدمیزاد اگر هیچ نداشته باشد، همین آیا او را بس نیست؟ مشیری به فضای عاشقانه «کوچه» در یادها ماند و مثنوی «گرگ» که این روزها گاهی میبینم مردم آن را در شبکههای اجتماعی با تصویر و صدای شاعر بازنشر میکنند؛ در سوگ زوال خلق و خوی انسانی. او درواقع شاید بدعتها و بدایع بعضی شاعران را نداشت اما سال 79 با یاد و خاطرهای نیک از دنیا رفت. از آنسو مثلا نصرت رحمانی در شعر و زبان جسورتر بود اما اقبال عام مشیری را نیافت. جالب اینجاست گاهی مضامین یکسان به دو زبان کاملا متفاوت بیان میشوند و تو میتوانی همه را در مرثیهای فرضی به نام انسان معاصر جمع کنی: «ای دوست / این روزها / با هر كه دوست میشوم احساس میكنم / آنقدر دوست بودهایم كه دیگر / وقت خیانت است / انبوه غم، حریم و حرمت خود را / از دست داده است». مرگ رحمانی در همین سال رقم خورد و تراژدی تکمیل شد؛ چون ناگهان نسلی از شاعران میرفتند که به نظر میرسید کمکم به بحرانی عظیم نزدیک میشویم؛ بحرانی که با درگذشت هوشنگ گلشیری و احمد شاملو عمیقتر شد و بعدها از آن با عنوان بحران رهبری ادبی یاد کردند؛ یکی داستاننویس، دیگری شاعر. هر چند که شاملو به جهت اقبال عام و خاص شهرتی فراتر یافت و قابل قیاس با گلشیری نیست اما به هر حال همه از مرگ دو چهرهای میگفتند که هر کدام خود جریانی ساخته و جریانساز بودند؛ گلشیری به جهت شکلدادن به حلقه اصفهان، تربیت نسلی از داستاننویسان امروز ایران که هنوز هم مینویسند و بعضی از آنها به شهرت رسیدهاند و سردبیری نشریاتی ازجمله «کارنامه» که سرحلقه رهبری ذوق و سلیقه یک نسل بود. شاگردان و همراهان این مکتب بعدها هم داستان نوشتند و هم داستانهای فراوانی از همراهی با گلشیری نوشتند؛ از یارعلی پورمقدم گرفته تا حسین سناپور، منیرو روانیپور، شهریار مندنیپور، ناصر زراعتی، حسین مرتضاییان آبکنار و.... از آن طرف، احمد شاملو هم در سلوک ادبی خود به گونهای از شعر رسید که تا دو سه دهه همچنان مضمون انواع تقلید و پیروی بود. از روزگای حرف میزنم که همه دوست داشتند شاملو باشند اما خب شاملو فقط یک نفر بود. حالا هم میدیدی که رفته و هیچکسی شاملو نشده. حیاتی را پشت سر گذاشت که حرفوحدیث درباره آن کم نبود اما ماحصل آنقدر پر پیمان که هنوز هم محل بحث و تحقیق است. درواقع بین آنهایی که در این سال، سال 79، همزمان درگذشتند، شاملو واقعا چهرهای جامعالاطراف بود و به نسلی متعلق که دیگر نظیر آن نیامد؛ شخصیتهایی که در وجوه مختلف محل رجوع بودند؛ از شعر گرفته تا پژوهش و ترجمه و و روزنامهنگاری و تحقیق در فرهنگ عامه. پایان این زندگی شاید فقط بشود گفت: «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود / اما یگانه بود و هیچ کم نداشت / به جان منتپذیرم و حقگزارم / چنین گفت بامداد خسته.» (شاملو، در آستانه)