شماره ۱۵۹۹ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۷ دي
صفحه را ببند
ناگفته‌های امدادگران هلال احمر از حادثه بویینگ 707
دردناک‌ترین ماموریتمان بود
محسن سلطانی: گفتند سرت باید بخیه بخورد و به بیمارستان بروی. ولی قبول نکردم. نمی‌توانستم ماموریتم را نیمه‌تمام رها کنم محجوبه نامجو : سخت‌ترین ماموریتم به زلزله کرمانشاه برمی‌گردد. حالا با این حادثه احساس می‌کنم غم‌انگیز‌ترین ماموریتم را اجرا کرده‌ام

سیما فراهانی| قصه تلخی برای دو امدادگر بود؛ امدادگرانی که بارها و بارها سر صحنه حادثه‌های مختلف حاضر شده و عملیات‌های سخت زیادی انجام داده‌اند اما لحظه‌های کشیدن اجساد از هواپیمای سوخته ارتش برایشان از سخت‌ترین دقایق عمرشان بود. آنها یکی از ماموریت‌های تلخشان را دوشنبه صبح به پایان رساندند؛ محجوبه نامجو و محسن سلطانی دو امدادگری بودند که از دقایق نخست سانحه سقوط هواپیما به محل اعزام شدند و چند ساعت سخت را در آن محل امدادرسانی کردند. هر دو می‌گویند که این یکی از وحشتناک‌ترین ماموریت‌ها در طول دوران کاریشان بوده است و صحنه‌هایی که در آن‌جا دیده‌اند را هرگز فراموش نخواهند کرد.
    زخمی شدم اما به ماموریتم ادامه دادم
محسن سلطانی در این ماموریت سرش زخمی شد، با این حال آن‌قدر غرق کارش بود که نتوانست دست از عملیات بردارد و به بیمارستان برود. او با سر و صورتی غرق در خون به کارش ادامه داد و تا آخرین لحظه در کنار هم‌تیمی‌هایش ماند و بعد از آن به بیمارستان منتقل شد. او درباره آن روز به خبرنگار «شهروند» می‌گوید: «آن روز صبح ساعت 8:40 دقیقه بود که متوجه این حادثه شدم، بلافاصله راهی محل حادثه شدیم و وقتی به آن‌جا رفتم، از دیدن آن صحنه شوکه شدم. هواپیما داخل یک خانه رفته بود و داشت می‌سوخت؛ شعله‌های آتش خیلی زیاد بود. شوکه بودم و اول فکر می‌کردیم به جز سرنشینان هواپیما، افراد عادی در خانه ویلایی هم قربانی شده‌اند ولی خیلی زود متوجه شدیم هیچ‌کس در خانه نبوده و تنها 16 سرنشین هواپیما قربانی شده‌اند. البته یکی از آنها نجات پیدا کرده بود و ما امید داشتیم که بتوانیم بقیه را نجات دهیم ولی تمام سرنشینان در قسمت جلویی هواپیما بودند و همگی در آتش سوخته بودند. در ابتدای عملیات پس از این‌که حریق از سوی آتش‌نشانی اطفاء شد، درِ وسطی هواپیما را برش دادیم تا بتوانیم به داخل هواپیما برویم و اجساد را بیرون بکشیم. همان لحظه من پایم لیز خورد و سرم با قسمتی از هواپیما که برش خورده بود، برخورد کرد. من اهمیت ندادم و به کارم ادامه دادم. آن‌قدر غرق کار بودم که اصلا متوجه ضربه نشدم. دقایقی بعد، مامور آتش‌نشانی گفت که دارد از سرت خون می‌آید. دستم را به سرم کشیدم و دیدم پر از خون است. آن‌جا بود که درد را هم احساس کردم و تازه متوجه شدم که سرم بشدت ضربه خورده است؛ بلافاصله نیروهای اورژانس آمدند و تا سرم را دیدند، گفتند باید بخیه بخورد. آنها گفتند باید به بیمارستان بروم ولی من قبول نکردم. نمی‌توانستم ماموریتم را نیمه‌تمام رها کنم. آن‌جا ماندم و گفتم که به بیمارستان نمی‌روم. آنها سرم را پانسمان کردند ولی گفتند اگر به بیمارستان نروم، ممکن است خطرناک باشد. با این حال جایی نرفتم. آن‌جا ماندم و به کارم ادامه دادم؛ درد داشتم با این حال متوجه آن نبودم و فقط به کارم فکر می‌کردم. آن لحظات خیلی سخت و تلخ بود، اجساد سوخته بودند و همه آنها زیر خروارها گوشت دفن شده بودند؛ برای همین در ابتدا باید گوشت‌ها را خارج می‌کردیم. وقتی به اجساد رسیدیم، لحظه‌های سختی را تجربه کردیم. من تا ساعت 2:30 که عملیات تمام شد، به کارم ادامه دادم و بعد از آن به بیمارستان رفتم. من قبلا هم ماموریت سخت داشته‌ام. حادثه ریزش تونل در شهرستانک جاده چالوس بود که سه کارگر زیر بتن دفن شده بودند. همیشه آن حادثه جزو تلخ‌ترین ماموریت‌هایم بود. ولی صبح روز دوشنبه وقتی سر صحنه سقوط هواپیما رفتم، بشدت غمگین شدم و حالا این حادثه تبدیل به غم‌انگیز‌ترین ماموریتم در 8‌ سال دوران کاری‌ام شده است.»
  تلخ ترین تجربه یک زن امدادگر
9 سالی می‌شود که امدادرسانی می‌کند. تلخ‌ترین تجربه‌اش زلزله کرمانشاه بود؛ ولی حالا حادثه سقوط هواپیمای ارتش جزو تلخ‌ترین تجربه‌اش شده است. می‌گوید آن صحنه‌ها آن‌قدر وحشتناک بود که حتی از زلزله کرمانشاه هم بیشتر تحت‌ تأثیر قرار گرفتم و ناراحت شدم. محجوبه نامجو از امدادگران هلال‌ احمر فردیس درباره آن روز به «شهروند» می‌گوید: «من جزو اولین تیم‌های امدادی بودم. در ابتدا وقتی این حادثه از طریق اهالی به ما اطلاع داده شد، یک تیم چهار نفره به محل اعزام شدیم و بلافاصله 16 امدادگر دیگر هم به ما ملحق شدند. ما به آن‌جا رسیدیم و هواپیما را در حال سوختن دیدیم. بعد از اطفای حریق در را برش دادیم و عملیات شروع شد. اجساد در قسمت جلویی هواپیما و زیر گوشت‌ها مدفون شده بودند. همین مسأله برایم خیلی دردناک و ناراحت‌کننده بود؛ ابتدا باید گوشت‌ها را خارج می‌کردیم. بعد به اجساد می‌رسیدیم. همه آنها سوخته بودند و همکارانشان هویت آنها را از روی لباس و ظاهرشان تشخیص می‌دادند. در ابتدا به ما گفتند که 15 سرنشین داخل هستند. آن یک نفر هم گویا به قسمت دیگر هواپیما پرت شده و زنده مانده است. ما هم وقتی دست به کار شدیم، در میان اجساد با یک زن مواجه شدیم.  به ما گفتند که این زن از خدمه هواپیما بوده است. من سال‌هاست که سر صحنه‌های حادثه رفته‌ام ولی این از همه آنها دردناک‌تر بود. سخت‌ترین ماموریتم به زلزله کرمانشاه برمی‌گردد. روزهای وحشتناک و آوار و مرگ که در آن روستاها موج می‌زد. حالا با این حادثه غم‌انگیز‌ترین ماموریتم را اجرا کردم و به نظرم حتی از زلزله کرمانشاه هم دردناک‌تر بود.»

 


تعداد بازدید :  574