حمیدرضا ابک روزنامهنگار
به قول عیسی، کافی بود همین ضربه سردار گل میشد (که خیلی هم عجیب نبود) تا ورق برگردد. نشد. گل نشد. مثل تمام شوتها و بغلپاهایی که گل نشدند در این صدسال، مثل برزیل-ایتالیای۸۲. گل نشدند چون فوتبال فوتبال است و نه چیزی بیشتر از آن. گل نشدند چون داخل نشدند به آن چارپاره آهنی که به تاروپود نخی سپید آراسته شده. به همین سادگی. نه چیزی بیشتر نه چیزی کمتر. حالا همه دارند به ما درس فلسفه و سیاست میدهند. همه دارند از فضیلت ژاپنی بودن میگویند و خفت ایرانی بودن. اینکه آنها دنبال هدف بودند و ما دنبال «دبه» کردن.
بغل پای سردار اگر گل شده بود، همه داشتند از برتری تاریخ ایران بر تکنولوژی ژاپنی میگفتند. حالا همه ژاپنشناس شدهاند و متخصص مطالعات فرهنگی که ما اهل اعتراضیم و آنها اهل کوشش. ما دبهکاریم و آنها اهل روزی ۱۲ ساعت کار مفید. چرند مطلق. ما با داور دعوا میکنیم و آنها سختکوشند. چرند مطلق. خانمها، آقایان، تا به حال پنج سطر درباره ژاپن خواندهاید؟ تا به حال خطاهایی که باعث حذف ژاپنیها در همین بازیای که فوتبال مینامیدش را بررسی کردهاید؟ میدانید شکست برایشان چه معنایی دارد؟ میدانید چه میکردند با خودشان وقتی اشتباهاتشان از حد میگذشت؟ هیهات. بیمعرفتی که شمایید در حق سرزمین خودتان.
جناب کارلوس کیروش. یک بلیت بیزنسکلاس امارات به تهران قابل شما را ندارد. میهمان من. لطفا همین امشب بلند شوید بیایید اینجا به منزل من. قول میدهم حرمت نگه دارم. قول میدهم میهماننوازی کنم و از شکست اسمی نبرم. فردا خورشید که برآمد، صبح که شد، خودم میفرستمتان به هرجا که بخواهید. گوشهای برای گریستن یا کلمبیا یا هرجا؛ حتی موزامبیک. هرجا که بخواهید. قصدم تنها یک چیز است. «احترام» برای شما که برایمان احترام خریدید.