شماره ۱۶۱۱ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۱ بهمن
صفحه را ببند
امید

علی‌اکبر محمدخانی طنزنویس

همان‌طور که می‌دانید، برای ما بدبخت ‌بیچاره‌ها واجب‌تر از نان شب «امید» است که اگر نداشته باشیم، ادامه حیات خیلی برایمان سفت می‌شود؛ به همین خاطر شوهرخاله ما اسم بچه‌اش را گذاشت«امید».

این نام‌گذاری با اعتراضات زیادی روبه‌رو شد ولی عوضش الان وقتی زندگی به ما فشار می‌آورد و دیگر چیزی برای خوردن پیدا نمی‌‌کنیم، شوهرخاله‌ام، «امید» را می‌آورد وسط سفره و به او سس خرسی می‌مالد و دورش را با کلم بروکلی و هویج پخته تزیین می‌کند و به ما می‌گوید: «درسته نون نداریم بخوریم، عوضش امید داریم، بفرمایید تو روخدا، تا سرد نشده مشغول بشید.» و ما هم تا پسرخاله‌ام سرد نشده، با کفگیر به جانش افتاده و مشغولش می‌شویم و به این ترتیب جمع صمیمی خود را گرم و گرم‌تر کرده و کانون خانواده را به مرز جوش می‌رسانیم.
من همیشه به خاطر دو چیز خدا را شکر می‌کنم؛ اولا به خاطر داشتن چنین شوهرخاله‌ای که عقلش رسید و اسم بچه‌اش را گذاشت «امید»، چون اگر او هم اسم بچه‌اش را چیز دیگری  می‌گذاشت، معلوم نبود بدون امید چگونه به زندگی می‌خواستیم ادامه بدهیم و احتمالا از گرسنگی می‌مردیم؛ دوما به خاطر داشتن چنین پدری که اسم من را نگذاشت «امید»، چون اگر اسم من را هم می‌گذاشتند «امید» احتمالا تا حالا من را هم خورده بودند.
البته یک‌بار که «امید» را با نان سنگک و ترب خورده بودیم، ولی سیر نشده بودیم، پدرم آمد خودش را لوس کند و ادای شوهرخاله‌ام را دربیاورد، به همین خاطر من را نشاند توی سفره و به کله‌ام ماست و ژله مالید و گفت: «درسته نون نداریم بخوریم، عوضش این گل‌پسر را داریم، بفرمایید تو رو خدا تا سرد نشده.» میهمان‌ها قیافه من را که دیدند، حالشان به هم خورد و کنار کشیدند و خودشان را به جمع‌کردن خرده نان از روی قالی مشغول کردند.
در این لحظه شوهر‌خاله‌ام که دید پدرم خیلی ضایع شده، برگشت و گفت: «اینو جلو سگ بذاری نمی‌خوره، مگه ما آشغال‌خوریم مرد حسابی؟ امید من ماشالا‌ هزار ماشالا، تحصیل‌کرده‌س، دکتری اقتصاد داره، موقعیتای کاری عالی داره، آخه ما به چه امیدی این پسر لندهورتو بخوریم؟» پدرم که خیلی ناراحت شده بود، آمد یک گازی از من گرفت که به دیگران بگوید من چیزی از پسرخاله‌ام کم ندارم، ولی با اولین گاز حالش به هم خورد و خودش فهمید چه اشتباهی کرده، به همین خاطر من را برد توی کوچه و به تیر چراغ‌برق بست و آن‌قدر کتک زد تا از اداره برق آمدند برقش را کشیدند تا به تیر چراغ برق بیشتر آسیب نرساند.
این بود ماجرای من و پسرخاله‌ام امید. ما از این داستان نتیجه می‌گیریم که امید داشتن چیز خوبی است و گاهی اوقات می‌تواند انسان‌های گرسنه را سیر کند. همچنین مصرف بیش از اندازه برق کار بدی است و هیچ‌کس نباید به تیرهای چراغ برق صدمه بزند.


تعداد بازدید :  259