«حاجغلامرضا گنج آبادی» مرد باسابقه و قدیمی جمعیت است که ٣٤سال سابقه فعالیت امدادی دارد. کسی که این روزها با کولهباری از تجربه، دوران بازنشستگی خود را سپری میکند. «شهروند» 20 اردیبهشت سال 95 به بهانه روز جهانی صلیبسرخ و هلالاحمر، گفتوگوی صمیمانهای با این امدادگر قدیمی داشت. آنچه در ادامه میآید سه خاطره از زبان این هلالاحمری قدیمی است که در این گفتوگو مطرح شده است.
برداشت اول؛ انفجار دفتر نخستوزیری
دو بار در سالهای ٦٠ و ٦١ به حج واجب مشرف شدهام. به دوران جنگ مربوط میشود. در آن زمان کاروان حج از راه زمینی از مسیر ترکیه سپس سوریه و اردن وارد مکه مکرمه میشد. گروه را که حرکت دادیم، زمانی که از خیابان مصطفی خمینی عبور کردیم، انفجار دفتر نخستوزیری رخ داد. من بلافاصله گروه را به عوارضی رساندم و زنگ زدم به دکتر فیروزآبادی (رئیس هلالاحمر وقت) و شرح ماوقع کردم. عنوان کردم که «ظاهرا در دفتر نخستوزیری اتفاقی افتاده است؛ شما چه دستوری میفرمایید؟» ایشان هم در جواب گفتند: «چون ما در جمعیت هلالاحمر متعهد به ارایه خدمات به حجاج هستیم، شما میبایست به سفر خود ادامه دهید.» من بدون اینکه گروه را نگران کنم کاروان را به سمت مرز حرکت دادم. در مرز هم چند نفر از اعضا و سربازان جبهه در کاروان حضور داشتند که خدمتشان به پایان نرسیده بود و همین موضوع باعث شد تا با مشکل روبهرو شویم، افسر نگهبان مرزبانی مانع خروج کاروان شده بود. خدا رحمت کند آیتالله مهدویکنی را در آن دوران نخستوزیر موقت بودند؛ من با ایشان تماس گرفتم و شرح کاملی از ماجرای اتفاق افتاده را برایشان تعریف کردم، ایشان هم بلافاصله مستقیما دستور دادند تا گروه را حرکت دادیم و 6روز بعد هم به مکه مکرمه رسیدیم.
برداشت دوم؛ دارویی به نام بومادران
در شروع جنگ دو فعالیت امدادی را تجربه کردم، یکی موضوع قرص نمک بود که در جبههها کم شده بود؛ ما برای ساخت چنین قرصی نیاز به نمک گرانولشده داشتیم که آن دوران در کشور تولید نمیشد. در مشهد کسی را پیدا کرده بودم که مقداری زیاد از این نمک را احتکار کرده بود، بعد از ماجراهایی این محموله را دریافت کردیم و در اختیار دانشگاه داروسازی مشهد قرار دادیم و درنهایت با کمک دکتر امنزاده به قرص نمک تبدیل شد. موضوع دیگر، گیاه خاصی به نام «بومادران» بود که در مشهد مادران برای کودکان نوزاد استفاده میکردند. این گیاه مانع حضور حشراتی مثل مگس در اطراف کودک میشد. ما از این گیاه کِرمی را تولید کرده و آماده بودیم که محموله را برای جبهه ببریم که دکتر فیروزآبادی که از طرف شهید رجایی برای ریاست جمعیت هلالاحمر دعوت شده بود، از ما برای حضور در این مجموعه دعوت کرد. ایشان با دکترهاشمی (وزیر بهداشت فعلی) که در آن دوره در جهاد مشهد فعال بود تماس گرفته و گفته بودند: «فلانی بیاید تهران.» و همین موضوع هم شروع فعالیت من در جمعیت هلال احمر شد.
برداشت سوم؛ خوشا به حال ما هلالاحمریها
درسال 61 دو زلزله به فاصله ٤٠ روز در گلباف، کرمان را لرزانده بود. دکتر از من تقاضا کرد تا برای بررسی و ارزیابی به محل وقوع زمینلرزه بروم، چون من قبل از انقلاب هم در دوران دانشجویی در چند زلزله به همراه مقام معظم رهبری و شهیدهاشمینژاد حضور داشتم. آن دوران بهعنوان نیروهای مردمی در این حوادث حضور داشتیم. دکتر فیروزآبادی هم نسبت به من و فعالیتهایم شناخت کامل داشت. ایشان به من دستور دادند تا به انبار پشتیبانی در شهرری بروم و از آنجا بعد از مشاهده وضع و عملکرد به گلباف کرمان بروم؛ من نیز رفتم و از ترابری بازدید کردم که در حین بازدید آقایان میآمدند و به من تبریک میگفتند. دکتر ابلاغ ریاست را برای ما زده بود. تا متوجه شدم، بلافاصله برگشتم و اعتراض کردم، اما دیگر هلالاحمری شده بودم. من اعتقادم این است کسی که یک کار خوبی کرده یا اینکه بههرحال خداوند به نوعی به این انسان لطف و عنایت کرده است، کاری میکند که قوت و رزق خود را از هلالاحمر به دست آورد، باید گفت: «خوشا به حال ما هلالاحمریها.» همای سعادت بر شانههای ما هلالاحمریهاست.