قانون ممنوعیت تمیزی | داود نجفی| من سرویس پرسنل یک اداره بودم. با اینکه همه تحصیلکرده بودند ولی وقتی سوار مینیبوسم میشدند از بوی بد عرقشان مجبور بودم هر چند دقیقه یکبار یک جوراب بگیرم جلوی بینیام تا نفسی تازه کنم و دوباره به رانندگی ادامه بدم. بنابراین تصمیم گرفتم خیلی محترمانه روی یک برگه بنویسم تا همه نظافت را رعایت کنند ولی انگار بدتر شد و روز بعد بوی بدشان چند برابر شد، انگار که به اراده خودشان این همه بو میدادند. یکی از دوستانم که همیشه به من مشورت میداد، بهم گفت: «باید بندازیشون سر لجبازی» خیلی فکر کردم تا اینکه بالاخره ذهنم جرقهای زد. روی یک برگه نوشتم: «از سوارکردن پرسنل خوشبو و تمیز معذوریم». از فردا همه بچهها طوری بوی عطر میدادند که انگار مراسم عروسیشان بود. حتی ادکلنشان هم توی کیفشان بود و روزی چندبار فضا را معطر میکردند. این بود که فهمیدم هر وقت بخواهم کسی چیزی را انجام بدهد باید از آن کار منعش کنم.