امین فرجپور| اینکه در چهار روز نخست جشنواره، بعد از دیدن حدود12 فیلم هنوز فیلمی ندیدهایم که نفس را در سینه حبس کند، تماشاگر را روی صندلی نیمخیز کند، یا حتی این آرزوی محال را در آدم ایجاد کند که کاش این فیلم را من نوشته یا ساخته بودم، اتفاق چندان امیدوارکنندهای نیست. بخصوص که تقریبا تمام فیلمهای روزهای نخست را (بهجز فیلم اولیها البته) سینماگرانی ساخته بودند که کارنامه محترمی دارند. فیلمسازانی که هرکدام حداقل یکی دو کار از آن نوعی دارند که حسرت نبودنشان در این جشنواره آزاردهنده شده.
بله؛ مشکل و معضل بزرگ جشنواره امسال، جایی بروز میکند که میبینیم هیچکس در روزهای اوجش نیست. هیچ بالابلندی در میان انبوه میانمایگان خود را به رخ نمیکشد. همه در بهترین شکل ممکن، کاریکاتوری از روزهای خوب خودشان هستند و برخی نیز متاسفانه کاریکاتوری از هنرمندانی دیگر. درحالیکه نامهای حاضر در جشنواره، اگر هرکدام نه در حد روزهای اوج، بلکه حتی اگر در حد و اندازه روزهای خوب کارنامهشان کار آورده بودند، جشنواره امسال میتوانست –حداقل تا امروز- فستیوالی بهیادماندنی شود. از نامها شروع میکنیم، بهترتیب: بهرام توکلی، رسول صدرعاملی، کیومرث پوراحمد، صفی یزدانیان، رضا میرکریمی، محمدرضا هنرمند و البته جوانهایی چون سیاوش اسدی و مونا زندی. نامهایی که قیاس فیلمها و آثار سابقشان نشان میدهد تا چه حد از قد خود و حد خود کوتاهترند. بهرام توکلی را بهعنوان کارگردانی متعلق به سینمای
-بهاصطلاح- روشنفکری میشناسند. فیلمسازی با قلههایی چون پرسه در مه و اینجا بدون من و حتی فیلمی چون تنگه ابوقریب که بهرغم سفارشی بودن و اوجی بودن در نوع خود جزو فیلمهای قابل تامل بود. این سینماگر امسال فیلم تختی را داشت. فیلمی که در یکی دو سکانس سلیقه و توانایی بهرام توکلی را به معرض نمایش میگذاشت، اما جز این دو سکانس (از یک فیلم دو ساعته) فیلمی کاملا متوسط بود. فیلمی که نه قهرمانش را میشناسد و میشناساند، نه اطلاعاتی فراتر از اطلاعات دمدستی جاهایی مثل ویکیپدیا به دانستههای تماشاگرش اضافه میکند و نه حتی به او لذت تماشای یک فیلم جذاب را میبخشد. رسول صدرعاملی ترانه و دختری با کفشهای کتانی و حتی آیدا کجا و صدرعاملی سال دوم دانشکده من کجا؟ با اینکه نباید این نکته را نادیده گرفت کهسال دوم دانشکده بعد از افت و فترت چهارده پانزدهسال اخیر صدرعاملی که حاصلش فیلمهای شب و هر شب تنهایی و زندگی با چشمان بسته در انتظار معجزه بود، خود یک بازگشت امیدوارکننده است. حرفهایی که درباره رسول صدرعاملی زدیم، درباره کیومرث پوراحمد نیز صادق است، با این تفاوت که پوراحمد در این آخرین فیلمش بیبهره از آن جرقه امیدوارکنندهای است که فیلم آخر صدرعاملی را تبدیل میکند به فیلمی نویدبخش. تیغ و ترمه کیومرث پوراحمد حتی در قیاس با پنجاه قدم آخر و کفشهایم کو نیز یک شکست کامل جلوه میکند، آنهم برای فیلمسازی که تنها یک قسمت از قصههای مجیدش برای ماندن او در تاریخ این سینما کفایت میکند. صفی یزدانیان هم این پسرفت را نشان داده و سمفونی نهم محمدرضا هنرمند نیز در حد و اندازه کارنامه کارگردانش نیست. کارگردانی که سیوچندسال پیش در زنگها با موضوع ملکالموت شوخی کرده بود، اینبار در آن حد هم عمل نکرده و فیلمی آشفته و پا درهوا ساخته که تکلیف تماشاگر را روشن نمیکند.