مرضیه موسوی|سومین ایرانی که تاکنون موفق به دریافت مدال «فلورانس نایتینگل» شده، پزشک داوطلبی از استان چهارمحال و بختیاری است. دکتر «بهزاد نقوی چالشتری» را سربازان جبهه و جنگ میشناسند، جنگ زدههای افغان و سوریه، زلزله زدههای شهرهای جنوبی و شمالی و غربی میشناسند. مدیریت بیمارستان آیتالله کاشانی شهرکرد، مدیریت بیمارستان امام خمینی تهران و مدیریت بیمارستانها و مراکز درمانی سایر استانهای کشور را در کارنامهکاریاش دارد. 8 بیمارستان را در شهر خود تجهیز کرده و تجهیز بیمارستانهایی در لبنان و سوریه را برعهده داشته است. پزشک داوطلب جمعیت، مهمترین کار خود بهعنوان نیروی داوطلب را آموزش کمکهای اولیه و امداد و نجات میداند؛کاری که از ابتدای ورودش در هلالاحمر یعنی در سال 1360 آغاز کرده و تا همین حالا هم ادامه دارد. او میگوید: «چه در دوره جنگ و چه دورههای بعد از آن، و بعد از بازنشستگی، تدریس امداد و نجات را رها نکردم. آموزش کمکهای اولیه و امداد و نجات برای هر کسی یک ضرورت است و به دلیل اهمیتی که من برای آن قائل هستم در هیچ دورهای از زندگی آن را رها نکردهام.» از عشق و علاقه خود به هلالاحمر میگوید و کار داوطلبانه، که تمام زندگی او را احاطه کرده و به بزرگترین افتخارش در زندگی تبدیل شده است: «هلال احمر، خانه قهرمانان گمنام است که بدون چشمداشت مشغول فعالیت هستند و نجات جان دیگران افتخارشان است. اعضای جمعیت مظلومیت زیادی دارند. آنها نخستین افرادی هستند که در تمام بحرانها حاضر میشوند و آخرین افرادی که با پایان بحران، به خانه خود برمیگردند.»
بیش از 37 سال از حضورتان در جمعیت میگذرد. چه چیزی باعث تداوم حضور و همراهی شما با هلالاحمر شده است؟
سال 1360 بود که به جمعیت پیوستم؛ بلافاصله بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه. آن زمان کار ما در هلالاحمر، آموزش امداد و کمکهای اولیه به افرادی بود که به جبهه اعزام میشدند. جنگ که تمام شد اتفاقهای دیگری رخ داد که باعث شد من به فعالیتم در جمعیت ادامه دهم. در طول این سالها همواره سمتهای مختلفی داشتم و همزمان چند مسئولیت برعهده من بود. اما تلاش میکردم از آموزش و حضور در اتفاقهای بزرگ فاصله نگیرم. هیچ سیل و زلزله و جنگ و حادثه بزرگی در ایران نیست که من در آن حضور نداشته باشم. من کار و فعالیت در هلالاحمر را چیزی به جز عشق نمیدانم و هیچوقت نتوانستم از آن فاصله بگیرم. قهرمانان ورزشی ما در تمام رشتهها کمابیش دیده میشوند و مورد تقدیر جامعه و مسئولان هستند. اما هلالاحمر، خانه قهرمانان گمنام است که بدون چشمداشت مشغول فعالیت هستند و نجات جان دیگران افتخارشان است. اعضای جمعیت مظلومیت زیادی دارند. آنها نخستین افرادی هستند که در تمام بحرانها حاضر میشوند و آخرین افرادی که با پایان بحران، به خانه خود برمیگردند. مثل زلزله کرمانشاه که با کم شدن التهاب روزهای اول، همه آنجا را ترک کردند اما اعضای هلالاحمر هنوز هم آنجا حضور دارند.
یکی از جدیترین فعالیتهای شما در جمعیت، آموزش کمکهای اولیه و دورههای امداد و نجات بوده و هست. علت توجه شما به این موضوع چیست و در چه دورههایی این آموزشها بیشترین کاربردها را داشته است؟
شروع فعالیتم در هلالاحمر با دوران جنگ همراه بود. همزمان با اینکه مدیریت بیمارستان کاشانی چهارمحال و بختیاری را برعهده داشتم، به رزمندگانی که باید به جبهه اعزام میشدند آموزش امداد و کمکهای اولیه میدادم. این آموزشها برای کسانی که به مناطق جنگی اعزام میشدند خیلی مفید بود. یک آگاهی جزئی میتوانست جان افراد زیادی را نجات بدهد. یکی از اتفاقهای رایج در جبهه، اصابت ترکش و گلوله بود. بسیاری از سربازها نمیدانستند که فقط با بستن محل اصابت ترکش و جلوگیری از خونریزی، میتوانند تا رسیدن به مرکز درمانی جان سالم به در ببرند. خوب یادم است یکی از مجروحانی که به بیمارستان منتقل کرده بودند، جوانی بود که گلوله به او اصابت کرده بود. یکی از شاگردانم که دوره امداد و نجات دیده بود چون میدانست گلوله به رگ اصابت کرده و با وجود اینکه حرارت گلوله رگها را سوزانده بود، آن را از بدن مجروح خارج نکرده بود تا باعث خونریزی بیشتر نشود. خونریزی زیاد بر اثر اصابت گلوله، جان رزمندههای زیادی را گرفته بود در حالی که با اقدامی ساده میشد تا حد زیادی جلو آن را گرفت. آموزشها بعد از دوره جنگ هم همچنان ادامه پیدا کرد. سال 1378 بود که به تهران آمدم و مدتی مدیر بیمارستان امام خمینی(ره) بودم. چه در آن دوره و چه دورههای بعد از آن و بعد از بازنشستگی، تدریس امداد و نجات را رها نکردم. آموزش کمکهای اولیه و امداد و نجات برای هر کسی یک ضرورت است و به دلیل اهمیتی که من برای آن قائل هستم در هیچ دورهای از زندگی آن را رها نکردهام.
آیا تاکنون در موقعیتی قرار داشتید که یادگیری امداد و نجات و اصول کمکهای اولیه و اقدامات اضطراری شخصاً جان خودتان را نجات دهد؟
فردی که این آموزشها را ببیند، شرایط بحران و خطر را میشناسد و سعی میکند خود را از موقعیت خطر دور کند. یکی از مشکلاتی که من در جنگ با آن روبهرو شدم، حمله شیمیایی در سال 64 بود. در بیمارستان مشغول کار بودیم که حمله شیمیایی آغاز شد.کاری که توانستم انجام بدهم این بود که چفیهای را مدام خیس میکردم و جلوی صورتم میگرفتم. حوض آبی در بیمارستان بود که سریع به داخل آن پریدم و تا پایان حمله شیمیایی در آن ماندم و فقط برای تنفس، لحظهای از آن بیرون میآمدم. با این حال بعد از پایان حمله، دچار گیجی شده بودم و فهمیدم شیمیایی شدهام. همان موقع یک آمپول آتروپین هم به خودم تزریق کردم. با این حال تا حدودی دچار عارضه شدم. اما همکاران دیگر که در بیمارستان حضور داشتند و این اقدامات را انجام نداده بودند، عارضهشان شدیدتر از من بود. اگر آن اقدامات را انجام نمیدادم در آن حمله شیمیایی لطمه بسیار بیشتری میخوردم.
بعد از جنگ، با وجود این عارضه، فعالیتهای شما بهعنوان پزشک داوطلب در هلالاحمر ادامه پیدا کرد و مأموریتهای مختلفی از جمله حضور در افغانستان و... را در کارنامه داوطلبی خود ثبت کردید.
نه فقط در دوره جنگ، بعد از آن هم در هر موقعیتی که به حضورم نیاز بود، حضور داشتم. معتقدم داوطلب بودن کار هر کسی نیست. کافیست هر داوطلب یکبار حس کمک به همنوع را تجربه کند؛ میبیند که چنین حسی در هیچ چیز دیگری تکرار و پیدا نمیشود. زمان حمله نظامی آمریکا به افغانستان بود که به مدت یک ماه در بیمارستانی در نیمروز افغانستان مستقر بودم. یادم است یک روز خانم بارداری را به بیمارستان منتقل کرده بودند که دچار عفونت بعد از زایمان شده بود و اگر همان موقع اقدامی انجام نمیشد، خطر مرگ آن زن را تهدید میکرد. برای اینکه بتوانیم به او اکسیژن برسانیم تجهیزات کافی نداشتیم. تمام داروخانه را زیر و رو کردیم اما نتوانستیم چیزی پیدا کنیم. دست آخر، از دیگر تجهیزاتی که وجود داشت چیزی شبیه به آنچه میخواستیم تراش دادیم و شیلنگی برای عبور اکسیژن ساختیم و بعد از اکسیژنرسانی او را راهی زاهدان کردیم. آن روز اگر آن اقدام را انجام نمیدادیم آن زن جان خود را از دست میداد. تمام دوران فعالیتم در هلالاحمر شاهد چنین خلاقیتهایی از سوی تیمهای پزشکی و دیگر داوطلبان بودم. من در میان نخستین تیم امدادی که بعد از زلزله رودبار در منطقه حضور داشت بودم؛ زلزله بم و کرمانشاه و تبریز و هرجای دیگری که فکر میکنم ممکن است مردم به تخصص و حضور من نیاز داشته باشند. کار داوطلبانهکاری است که اگر به آن عشق داشتهباشی و آغازش کنی، دیگر نمیتوانی از آن فاصله بگیری.
در طول سالها حضورتان در جنگ و زلزلهها و حوادث بزرگ کشور بهعنوان پزشک داوطلب، خانواده تا چه حد با شما همراه بوده است؟
حتماً نگرانیهایی برای خانواده وجود داشته اما آنها همیشه صبر به خرج دادهاند و مانعی برای فعالیتهای داوطلبانه من نشدهاند. حتی گاهی با پیگیریهایشان من را به این کار تشویق کردهاند. در طول فعالیتهای داوطلبانه در جنگ، افغانستان، رودبار، بم و ورزقان و... همواره با صحنههای تلخ و غمانگیزی روبهرو بودهام. در دوران جنگ، ما در بیمارستان در اتاق عمل، چکمههای ساق بلند به پا میکردیم چون کف اتاق عمل غرق در خون بود. یکی از شبهایی که در جبهه بودیم، منطقه ما بمباران شد و ترکش خمپاره و گلولههای زیادی به بچهها اصابت کرد. بعد از پایان حمله و رسیدگی به مجروحان، خسته به سمت سنگر میرفتم که دیدم عده زیادی از بچههای رزمنده بیرون از سنگر، در کانالی خوابیدهاند. صبح که از خواب بیدار شدیم، در روشنایی روز دیدیم که همه آن بچهها در حمله دیشب شهید شده بودند و ما فکر میکردیم در حال خوابیدن هستند. صحنههایی از این دست و اتفاقهای تکاندهنده زیادی در تمام دوران فعالیتم شاهد بودم. هنوز هم وقتی از تلویزیون صحنهای از جنگ میبینم، ذهنم آشوب و اشکم بیاختیار سرازیر میشود. اما اول خودم و در درجه بعدی خانوادهام همه این سختیها را تحمل میکنیم چون هدفمان کمک به همنوعانمان است. سالها قبل برای سفر زیارتی به سوریه رفته بودیم، قرار بود 10 روز آنجا بمانیم. اما به من اعلام کردند که قرار است بیمارستانی در آنجا به سنگشکن برای بیماران کلیوی تجهیز شود. از من خواسته بودند تا بمانم و آن بیمارستان را تجهیز کنم. سفر 10 روزه من بیش از یک ماه به طول انجامید و در این مدت خانوادهام با صبوری دوری من از خانه را تحمل میکردند.
ارزشمندترین دستاورد سالها کار داوطلبانه
این مدال یکی از شاخصههای ارزشمند دنیا برای پرستاران است و آرزوی هر پزشک و پرستاری، دریافت این جایزه است. سال گذشته بود که به پیشنهاد دوستان رزومه من بهعنوان نامزد دریافت این جایزه از ایران فرستاده شد. مدتی پیش خانمی با من تماس گرفت و گفت آیا اطلاعی از اینکه موفق به کسب این مدال ارزشمند شدهاید دارید؟ تا آن لحظه خبری نداشتم. افرادی که موفق به اخذ این مدال بهعنوان مدال فداکاری میشوند شخصاً به سازمان ملل میروند و این جایزه و مدال را دریافت میکنند. اما متأسفانه برای من چنین امکانی فراهم نشد. با این حال این مدال به دستم رسید که یکی از ارزشمندترین دستاوردهای من از سالها کار داوطلبانه است.