شهرام شهیدی طنزنویس
خانمباجی آخرین مهره سیاه را روی صفحه گذاشت و به خانعمو گفت: «خب شروع کن.» هرچه نگاه کردم، دیدم مهرههای سیاه شطرنج به طرز غیرمتعارفی چیده شدهاند. گفتم: «خانمباجی جان شما هم باید چیدمان مهرههایت مثل عموجان باشد. اینجوری نیست که.»
خانمباجی گفت: «نخیر. این شطرنج براساس قوانین و مقررات من چیده شده و عموجانتان هم پذیرفته.» عموجان گفت: «بله.» من پرسیدم: «خب اگر شرایط تغییر کرده، باید برای هردوطرف باشد. چرا جای مهرههای شما با هم همخوانی ندارد؟» خانمباجی گفت: «اول که فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است. تو را سننه؟ دوم اینکه این هم جزو قوانین بازی است که دست من بازتر است.»
پرسیدم: «میشود کمی درمورد قوانین حرکتی مهرههایتان توضیح بدهید من بفهمم چی به چی است؟»
خانمباجی مهره اسبش را از روی صفحه برداشت و گذاشت جای مهره رخ سفید عموجان و گفت: «قانون اول: مهره سرباز سیاه میتواند پرواز کند و هرجا خواست بنشیند.» گفتم: «در واقع نیروی خودسر محسوب میشود.» خانمباجی گفت: «نخیر. موضوع را سیاسی نکن. اینجا بحث کاملا ورزشی است. اگر بخواهی سیاست را داخل ورزش کنی، چنان ادبت میکنم که...»
برادرم که حساس شده بود، گفت: «اشتباه کرد خانم باجیجان. شما باقی قانونها را توضیح بده که موضوع جالب شد.»
خانمباجی گفت: «آباریکلا... قانون دوم. حرکت مهره اسب است که علاوه بر حرکت ال، میتواند مثل حروف تی, یو، دبلیو، صاد، ه دوچشم و آی باکلاه حرکت کند. قانون بعد این است که من تا اعلام نکردهام از بازیکردن خسته شدهام، مهره سفید حق ندارد هیچ تکان بخورد.»
برادرم پرسید: «خب ممکن است تا آخر بازی شما نخواهی قطع کنی و قطعکن دستهات اتصالی کرده باشد.» خانمباجی جواب داد: «نخیر. تا وقتی این سیستم ادامه دارد که طرف مقابل تحمل کند.»
عموجان گفت:« آخجون. من تحمل ندارم.»
بعد دست برد و مهره سربازش را برداشت و گذاشت جلو. خانمباجی گفت: «نه نه نه. نشد. قانون بعدی این است که سرباز حریف فقط باید به عقب یا پهلوها حرکت کند و حق پیشروی ندارد.»
عموجان گفت: «خب اینطوری که نمیشود؟ چرا مهره من نمیتواند رو به جلو حرکت کند؟»
خانمباجی گفت: «ببین به قول وزیر جهاد کشاورزی، خدا را شکر که مهرهات حرکت میکند و اجازه دارد به عقب برگردد.»
برادرم گفت: «ول کنید. قوانین زیبای شطرنجتان را توضیح دهید که من مشتاقانه سراپا گوش شدهام.»
خانمباجی مهره فیل سیاه را از سمت راست صفحه برداشت و گذاشت جای اسب سفید و مهره اسب را گذاشت بیرون و گفت: «کیش و مات!»
همه پرسیدیم: «چطور شد؟» خانمباجی گفت: «قانون آخر که اساسیترین قانون هم هست را خوب به خاطر بسپارید. مهره فیل سمت راست میتواند هروقت و هرجا دلش خواست کیش و مات بدهد و خلاص.»