شماره ۱۶۲۰ | ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۵ بهمن
صفحه را ببند
ترم اولی‌های مغرور و خوش‌تیپ

| فریبا جوهریان| مخاطب شهرونگ|

همه ما  ترم یکی‌ها رو دیدیم . من هم مثل همه ترم اولی‌ها وقتی وارد دانشگاه شدم، فکر می‌کردم دیگه تموم شد و من الان یه شخصیت مهم و تأثیرگذارم که می‌تونم دنیا رو تغییر بدم.
نمی‌دونستم فقط یک عدد سوژه خنده متحرکم که از حالات و رفتارش ورودی جدیدبودن داره می‌ریزه.
خدا نگذره از اونی که گفت حالا که قبول شدی دانشگاه سامسونت بخر. این سامسونت شده بود بلای جون من و پلاکارد ورودی بودنم ولی خودم خبر نداشتم.
هرقسمت از دانشگاه که قدم می‌گذاشتم، ملت جوری نگاهم می‌کردن که انگار جوجه دیدن اولش با لبخندی که سعی میکردن مخفیش کنن، به سوالم مبنی بر این‌که مثلا آمفی‌تئاتر کجاست گوش میدادن و بعدش با گفتن آخییییی ورودی جدید هستی بهم جواب میدادن و آخی رو دوباره این‌بار غلیظ‌تر بیان می‌کردن و من هربار عصبانی می‌شدم و پیش خودم می‌گفتم ‌ای بابا... آخه اینا که چطوری می‌فهمن من ورودی جدید هستم!!
یه روز همون اوایل کلاس‌رفتن‌هام بود، سامسونت به دست و با همون قیافه‌ای که بنده دانشجو مملکتم، با هم‌اتاقیم راه افتادم سمت راهروی کلاس‌ها. وارد یه سالن بزرگ شدیم که از چهارطرف راهرو کلاس رشته‌های مختلف رو داشت.
دوستم باید می‌رفت و با خداحافظی‌کردن از من راه افتاد که بره. سالن مملو از جمعیت بود .
من یه نگاهی به اطراف انداختم و دیدم خیلی شلوغه برای این‌که خودی نشون بدم، اسم دوستمو  که داشت دور میشد رو صدا زدم و با صدای خیلی  بلند جوری که همه بشنون من چقد بامعرفتم،  گفتم: فلانی... زنگ تفریح میام می‌بینمت!
یهو همه جا ساکت شد و همه دانشجوها از همه طرف سرشون رو برگردوندن منو ببینن. اونم با چشمای گرد و از حدقه بیرون‌زده.
 دوستم هم خشکش زده بود و من نمی‌دونستم چی شده دقیقا و با یه ابرو بالا نگاهی به اطراف انداختم و نچ‌نچ‌کنان پیش خودم می‌گفتم ببین چقدر مرام و معرفت کم شده که یه کسی مثل من  با محبته برای بقیه عجیبه و با تعجب نگاه می‌کنن...
خلاصه سال‌ها گذشت و ما ترم بالایی شدیم. وقتی سوتی‌های ترم یکی خودم یادم میاد، فقط دستم رو صورتمه و آرزو می‌کنم کسی یادش نیاد من چه ترم اولی شیک و مجلسی بودم.
دیگه سال‌های آخر دانشگاه وقتی کسی‌رو سامسونت به دست می‌دیدم، بی‌اختیار لبخند می‌زدم و تازه متوجه می‌شدم چرا با دیدن من همه لبخند می‌زدن. مدیونید اگه فکر کنید به خاطر سوتی‌های راه و بیراه من بوده... نه اصلا. اونا یاد دوران ترم یکی‌بودن خودشون می‌افتادن که لبخند می‌زدن.


تعداد بازدید :  291