وسواس رأس ساعت سه نیمه شب! | شهاب نبوی| صاحبکارم آدم بدی نبود اما یه کم بیش از حد خل و چل بود. رئیس هر شب رأس ساعت سه نیمه شب با من تماس میگرفت و من هر شب رأس این ساعت باید جلوی مغازه بودم و در حالی که داشتم قفل مغازه را چک میکردم، از خودم عکس میگرفتم و برایش میفرستادم. گوشی رئیس پر بود از عکسهایی که در آن من صورتم معلوم نبود و در حالی که دولا شده بودم و قفل را چک میکردم، از امنیت محل کسبمان عکس گرفته بودم. نمیدانید سلفیگرفتن در این حالت چقدر سخت است. اصلا اگر شما توانستید یک عکس با کیفیت از خودتان در این حالت بیندازید، به صورت تضمینی برنده شدهاید و وارد مرحله بعدی میشوید. بعد از یک مدت قلق کار دستم آمد و هر شب عکسهایی را که از قبل توی گوشی ذخیره کرده بودم را برایش از همان زیر پتو میفرستادم. اما بعد از چند روز شک کرد و ازم خواست که در همان حالتی که او میگوید عکس بگیرم و بفرستم. مثلا گاهی باید از لوله گاز کنار مغازه آویزان میشدم و عکس میگرفتم یا جورابم را درمیآوردم و شست پایم را خیلی آرام روی کرکره میکشیدم و عکسش را برای رئیس میفرستادم. باز هم بعد از چند وقت از دست مردک روانی و خرفت خسته شدم و یک شب با تمام پوزیشنهای ممکن و غیرممکن و با تمام لباسهایی که داشتم و حتی نداشتم، عکس انداختم. هر شب با خیال راحت، عکسها را رأس ساعت سه برایش میفرستادم تا آن شبی که حدود ساعت سه جلوی مغازهمان یک نفر را کشتند و رئیس چون آدم با وجدانی بود، صبح اول وقت من را تحویل کلانتری داد.