شماره ۱۶۲۴ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۳۰ بهمن
صفحه را ببند
گذر از دوران شنای سوئدی!

شهرام شهیدی طنزنویس

خانم‌باجی نشست روی کاناپه و خیره شد به برادرم. بعد پرسید: «الان داری چه کار می‌کنی؟» برادرم درحالی‌ که شنای سوئدی می‌رفت، جواب داد: «شنا میرم.» خانم‌باجی گفت: «اول که بیجا می‌کنی آب حرام می‌کنی. دوم چرا مایو نپوشیدی؟ محیط را آلوده می‌کنی. سوم از چه کسی بلیت خریدی؟»
برادرم نشست روی زمین و گفت: «خانم‌باجی‌جان. بلیت چرا؟ این‌جا خانه خودمان است.» صدای روح آقا بزرگ را از توی حمام شنیدیم. گفت: «شنای سوئدی مایو نمی‌خواهد و بدون آب اجرا می‌شود.»
خانم‌باجی گفت: «تو از اولش هم آب گیرت نمی‎آمد ولی شناگر قابلی بودی. حالا نمی‌خواهد به این بچه‌ها رمز و راز شناکردن‌هایت را یاد بدهی. این نسل جدید خودش خوب بلد است گلیمش را از آب بکشد بیرون.»
عموجان از اتاق کار بیرون آمد و گفت: «دوره شنای سوئدی گذشته. اصلا شنای اروپایی جواب نمی‌دهد. سوئدی یا فرانسوی. انگلیسی یا آلمانی. فرقی نمی‎کنه. آقای ظریف هم به این موضوع اشاره کرده.»
خانم‌باجی گفت: «عجب! یعنی کار به جایی رسیده که وزیر امورخارجه ما در مورد شناکردن صحبت می‌کند؟» عموجان گفت: «بله، ایشان گفته «وقت آن است اروپا برای شناکردن خیس شود».
برادرم گفت: «منظورش این است که اروپا باید دل را به دریا بزند؟»
پدرم که ساکت نشسته بود یک‌دفعه گفت: «دل را به دریازدن و خیس‌شدن اروپایی‌ها علاوه بر موارد منکراتی و ارشادی ممکن است باعث شود آنها زیرآبی رفتن را هم یاد بگیرند.»
برادرم گفت: «ما باید اول از همه خودمان مدیریت آبی درستی داشته باشیم که بتوانیم شنا یا زیرآبی رفتن اروپایی‎ها را کنترل کنیم. حتما شما هم شنیده‌اید که ایران در بین ۱۳۲ کشور جهان از نظر مدیریت اکوسیستم‌های آبی رتبه 131 را به دست آورده. یعنی احتمالا مدیریت آب فقط در صحرای کالاهاری از ایران وضع بدتری دارد.»
عموجان گفت:  «بالاخره این مسأله آب اگر برای من و شما آب ندارد، برای بعضی‌ها که نان دارد.» خانم‌باجی گفت: «عجبا. سرت را می‌چرخانی، مسائل را سیاسی می‌کنند. آب را که نمی‌شود سیاسی کرد. آب ما اصلا با هم توی یک جوی نمی‌رود.»
عمه‌جان گفت: شما درست می‌فرمایید. همه‌مان به قول رئیس نظام‌پزشکی «نیازمند پالایش درونی هستیم.»
عموجان گفت: «ادامه ندهید. نفرمایید. اصلا بحثش هم خطرناک است.اصلا صحبت پالایش می‌شود بند دل من هری می‌ریزد. ما پالایش نخواهیم، باید کی را ببینیم.»
روح آقاجان از تو حمام گفت: «باید مرا ببینی. البته اگر به روح اعتقاد داری.»
خانم‌باجی لبخند زد و گفت: «این‌جا کی به روح اعتقاد داره که این عموجان شما داشته باشد؟»


تعداد بازدید :  301