شماره ۱۶۳۹ | ۱۳۹۷ شنبه ۱۸ اسفند
صفحه را ببند
کوچه اول

گاوی در تاکسی   | شهاب نبوی|  سوار شد. داشت چیپس می‌خورد و هیچی نگفت. گفتم: «دور از جونت، دلت نخواد، چهار پا هم وارد یه محیط جدید می‌شه، یه صدایی از خودش درمیاره.» گفت: «ببخشید.» بعدش هم بلند یک ماااا کشید. گفتم: «خب پس چرا ماما می‌کنی؟ مثل بچه آدم یه سلام می‌کردی.» گفت: «دیدی زود قضاوت کردی. من که آدم نیستم، من گاوم. تو چی هستی؟» گفتم: «اگه ریا نباشه و دلت نخواد انسانم.» گفت: «نه تو شبیه مگسی. تو باید مگس باشی. از همون‌ها که میان روی ما می‌شینند و مزاحم نوشخوار کردن‌مون می‌شن. می‌دونی تا حالا چند تا مگس رو در حین نوشخوار کردن، خوردم؟» برگشتم و نگاهش کردم، واقعا گاو بود. چرا پس در نگاه اول و کنار خیابان شبیه اسکناس دیده بودمش؟ خواستم حرف را عوض کنم. با اعتمادبه‌نفس گفتم: «ببین چی به سر جوون طفل معصوم مردم آوردند. حتما کار خودشونه.» دهانش را تا انتها باز کرد. خیلی برایم گنده بود. در همین حین که داشت قورتم می‌داد، گفت: «نه اتفاقا این‌بار کار خودمونه.»


تعداد بازدید :  200