شماره ۱۶۴۱ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۰ اسفند
صفحه را ببند
دعواگیری با کره‌شمالی!

سوشیانس شجاعی فرد طنزنویس

پنجشنبه 28 فوریه المفور 2019: خسته‌ام من، خسته‌ام من، چون مرغ بال و پر شسته‌ام من! اینهمه راه عنرعنر بلند شدیم رفتیم ویتنام با این پسربچه کره‌ای صحبت کنیم، حرمت موی زرد منو نگه نداشت. بهش گفتم: «بیا توافق کنیم تموم بشه بره»، با لهجه خاص خودش جواب داد: «آئووووو، تو که همه چیزِ تِره خوایی، ایدفعه من موشکانه بکشم بیجیر، تو هیچکاری نوکونی چی؟ چی توافقی بوکونم؟ من اَطرف قضیه ر دیدن درم، تو مره گول زئن دری، بینیش درست گپ بزنیم وگرنه تی امره دعوا گیرم! ». هیچی دیگه، دیدم یکم بمونم، دسته جارو رو برمیداره میاد دعوا میگیره! منم سریع اومدم بیرون و برگشتم واشنگتن!
یکشنبه 3 مارچ المورچ 2019: دیشب دیروقت رسیدم و خسته بودم. صبح ملانیا پرسید: «صبحونه رو با هم می‌خوریم؟» گفتم: «چی گویی؟!» ملانیا گفت: «وا... چرا این‌طوری حرف می‌زنی؟! درست حرف بزن بفهمم چی میگی؟!» فهمیدم اثرات لهجه اون پسره کره‌شمالیه! گفتم: «می‌خورم!» صبحانه رو که زدم به بدن، خبردار شدم این پیرمرد عصا به دست اومده با من مبارزه کنه، آخه برنی سندرز که پوشک بسته، چطوری میتونه با من مبارزه کنه! باید چند تا توییت بزنم بفهمه یک گالن ماست، چند پوند کره داره. پیری، برو از اون رقبای انتخاباتی! بپرس من عصبانی بشم، چه جوری میشم!
دوشنبه: لیست پولدارهای دنیا منتشر شد و من رتبه پایینی داشتم، به قول اون دوستمون، این سند غیرقابل انکاری است مبنی بر این‌که من علاقه‌ای به پول ندارم. فقط قیمت املاکم رفته بالا که اینم مدیون یه املاکی توی تهران هستم که می‌گفت، دونی، ملک بخر، ملک همیشه میکشه بالا، توی این دنیا، ملک نخری، باید بکشی پایین فتیله زندگیت رو!
چهارشنبه: کوهن وکیل سابقم رفته دادگاه برای شهادت، اون یه آدم خالی‌بنده! یک‌سری چرت و پرت درباره من گفته که مثل بقیه چرت و پرت‌هایی که درباره من میگن، کاملا درسته!
جمعه: جلسه‌ای با تیم اپل برگزار کردیم که ابتدا یاد و خاطره گراهام‌تل رو گرامی داشتیم. بعد خواستم از بیل مایکروسافت و الکساندر پنی‌سیلین و توماس لامپ صد وات تشکر کنم که فهمیدم قبلا همه این شوخی‌ها رو توی توییتر کردند و چیزی برای این طنزنویس بدبخت نگذاشتند! ولی کنه مطلب این بود که کلا خواستم از تیم اپل تشکر کنم به خاطر از کارانداختن آیفون ایرانیا!
یکشنبه: درخانه بودم. خبر مهمی نبود. دیگه حوصله خاطره‌نوشتن ندارم! شاید این آخریش باشه. محافظانم اومدند گفتند نمیخوای این شام آخرو روی ما خراب شی؟! شاید باور نکنید، ولی حتی حوصله چتر بازکردن هم نداشتم!


تعداد بازدید :  232