شماره ۱۶۴۲ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۱ اسفند
صفحه را ببند
از اتفاقات خوش تا جنایات سیاه
تلخ و شیرین‌های ‌سال 97

شهروند| سال 97 هم به روزهای آخرش نزدیک شد. امسال هم مثل همه سال‌های گذشته با خوب و بدش رو به پایان است، با همه حوادث تلخ و شیرینش. امسال حادثه بد کم نبود، هواپیما سقوط کرد، مدرسه آتش گرفت، خیلی‌ها عزیزانشان را از دست دادند، خیلی‌ها داغدار شدند و بعضی‌ها هم برای همیشه ازبین ما و برای همیشه رفتند. اما همه ‌سال 97 به این تلخی هم نگذشت. شیرینی‌هایی هم داشت، هرچند کم اما باز هم شیرین بود. حوادث شیرین امسال هم مثل همیشه از یک جنس بود. از جنس وصال، رسیدن، بخشش و رهایی. پیدا شدن دختر یک‌ساله، نجات زندانیانی که برخی از آنها تا پای چوبه دار هم رفتند، دوری همان‌هایی که حالا امسال به جای بند و میله و زندان، با خانواده کنار سفره هفت‌سین،‌ سال نو را جشن می‌گیرند، ملاقات مادر و فرزندی پس از سال‌ها دوری. امسال با همه این خبرها گذشت.  آن‌چه در ادامه می‌آید بریده‌ای از مهمترین اخبار حوادثی ‌سال 97 است.

آتش به جان 4 دانش‌آموز
آخرین روزهای آذرماه ‌سال‌جاری هم خبر تلخی از استان سیستان‌وبلوچستان مخابره شد. باز هم یک حادثه جبران‌ناپذیر برای دانش‌آموزان. این‌بار اما یک مدرسه غیرانتفاعی دچار آتش‌سوزی شده بود. 4 دانش‌آموز دختر در این حادثه به طرز دلخراشی جانشان را از دست دادند. 4 دختری که تازه کلاس اولی شده بودند. این حادثه سه‌شنبه 27 آذرماه در مدرسه غیرانتفاعی «اسوه‌حسنه» زاهدان رخ داد. ماجرا از این قرار بوده که بند کیف یکی از بچه‌های کلاس به بخاری گیر می‌کند و همین موضوع باعث واژگونی بخاری می‌شود. نزدیکی محل قرارگیری بخاری و کاپشن بچه‌ها باعث شعله‌ورشدن آتش شد و در مدت کوتاهی چند کلاس این مدرسه غیرانتفاعی آتش گرفت. با حضور به موقع آتش‌نشانان و البته اهالی محل، تعداد زیادی از دانش‌آموزان از مدرسه خارج شدند. با این حال، 4 دختر 7ساله به نام‌های مونا خسروپرست، صبا عربی، یکتا میرشکار و مریم نوکندی در این حادثه بر اثر سوختگی شدید جانشان را از دست دادند. هر 4 قربانی این حادثه از سوی عوامل اورژانس به بیمارستان منتقل شدند، اما سوختگی بالای 70‌درصد آنها باعث شد تا هر 4 حادثه دیده در مدت کوتاهی روی تخت بیمارستان جانشان را از دست بدهند. این حادثه درحالی رخ داد که براساس ابلاغیه آموزش و پرورش استفاده از بخاری نفتی در همه مدارس ممنوع شده است، اما مسئولان این مدرسه و البته مردم زاهدان دلیل اصلی وقوع این حادثه را بی‌توجهی مسئولان به گازرسانی در این شهر می‌دانند. هرچند،علمک گاز مدتی است که در شهر زاهدان روشن شده، اما به گفته شهروندان زاهدانی بسیاری از مناطق این شهر هنوز لوله‌کشی و گازرسانی انجام نشده است. مدرسه «اسوه‌حسنه» زاهدان درست در یکی از همین محلات شهر زاهدان قرار داشت.

ماجرای عجیب و غم‌انگیز قاسم
اما در میان اخبار ناگوار امسال، سرنوشت غم‌انگیز قاسم هم داستان عجیبی بود. مرد میانسالی که به دلیل شباهت ظاهری به اتباع کشور افغانستان او را به زور از کشور بیرون کردند. ماجرای قاسم و مرگ تلخ او به قدری عجیب و ناراحت‌کننده بود که واکنش‌های زیادی هم در پی داشت. خبر این حادثه دلخراش برای نخستین بار در روزنامه «شهروند» منتشر شد.
قاسم جانباز 51 ساله که به دلیل مشکلات اعصاب و روان ناشی از حضور در جنگ 8 ساله، دچار فراموشی شده بود، راه خانه‌اش را گم کرد. این مرد آخرین بار در پارکی حوالی افسریه تهران دیده شده بود. اما شباهت ظاهری او کار دستش داد. چندماه پس از ناپدید شدن قاسم مشخص شد او همراه با عده‌ای دیگر از اتباع کشور افغانستان از ایران اخراج شده‌اند. قاسم به دلیل این‌که هیچ مدرک شناسایی همراه خود نداشت، کسی به صحبت‌های او توجهی نکرده و حتی معرفی خودش هم نتوانست مانع از سرنوشت تلخی شود که برای او رقم خورده بود.
قاسم درنهایت پس از چندماه در روستای زرنج افغانستان به دلیل سرما و گرسنگی جانش را از دست می‌دهد و همراه با 50 نفر دیگر در یک قبرستان دفن می‌شود. در یک قبرستان بی‌نام و نشان. حالا تنها خواسته خانواده این جانباز بازگرداندن پیکر او به ایران است.

آقای وزیر و یک پایان خوش برای جوان زندانی
ماجرای آزادشدن یک زندانی پس از هفت ‌سال هم جزو خبرهای شیرین امسال بود؛ پسر جوانی که با کمک شخص وزیر ارتباطات پس از این همه‌ سال به مادرش رسید. وساطت و کمک مالی وزیر باعث شد تا جوانی بیست‌وشش ساله، جوانی‌اش پشت میله‌ها و دیوارهای زندان هدر نرود. مجتبی چند سال پیش بود که در جزیره هرمز در هرمزگان در نزاعی دسته‌جمعی شرکت کرد و به همین جرم به زندان افتاد. او راهی حبس شد و تنها راه خلاصی‌اش پرداخت دیه بود. در ابتدا باید 25 میلیون تومان دیه پرداخت می‌کرد اما چون توان پرداخت این پول را نداشت، در زندان ماند. سال‌ها گذشت و این دیه به مرور زمان افزایش یافت و هر سال بیشتر شد. دیگر امید مجتبی به آزادی از دست رفته بود. با افزایش مبلغ این دیه مجتبی هر لحظه امیدش را از دست می‌داد تا اینکه امسال مبلغ دیه به 80 میلیون تومان رسید. مجتبی و خانواده‌اش نه هفت‌ سال پیش توان پرداخت دیه را داشتند و نه حالا که باید برای آزادی ٨٠ میلیون تومان به خانواده شاکی پرداخت می‌کردند. مادر این جوان زندانی در این سال‌ها همه تلاشش را کرده بود تا پسرش را از زندان آزاد کند. دوری این مادر از پسرش او را از پا انداخته بود اما هیچ کاری از دستش بر نمی‌آمد تا بتواند پسرش را به خانه برگرداند. تا اینکه گره کور این پرونده به دست وزیر کابینه حل شد؛ وزیری که درد دل‌های مادر زجرکشیده را شنید و از اصل ماجرا مطمئن شد و بعد از آن بلافاصله دست به کار شد و درنهایت با تأمین دیه، مجتبی را از زندان آزاد کرد. پسر جوان درنهایت مادرش را بیرون از زندان و این طرف میله‌ها در آغوش کشید و مادر رنج‌کشیده هم درنهایت توانست پسرش را به خانه برگرداند. به این ترتیب پرونده تلخ دیگری در سال 97 ختم به خیر شد و به یکی دیگر از خاطره‌های خوش سال 97 تبدیل شد.

ماجرای خوش باران چشم آبی
باران یکی دیگر از خبرهای خوش‌ سال 97 است. دختربچه 2‌سال‌ونیمه‌ای که در یک مغازه مانتوفروشی از سوی زنی خیّرنما ربوده شد و هیچ اثری از وی پیدا نمی‌شد. مادر باران مرتب بی‌تابی می‌کرد و لحظه‌ای آرام نمی‌گرفت. به زنی اعتماد کرده بود که کودک‌ربا بود. همین مسأله این مادر را بیشتر عذاب می‌داد. باران خان‌محمدی، یک روز بعدازظهر در مغازه مانتوفروشی در میدان خراسان تهران در عرض ٢٥ ثانیه ربوده شد. دوم بهمن ماه امسال بود که سمیرا مادر باران با شوق و ذوق دخترش را برد تا زن نیکوکار برایش لباس بخرد. تصور می‌کرد خدا این زن را برای آنها فرستاده تا کودکانش با لباس‌های جدید خوشحال شوند، اما زن خیّر، یک کودک‌ربا بود؛ کودک‌ربایی که کاملا حرفه‌ای و با نقشه‌ای دقیق، باران کوچولو را با خود برد و هیچ سرنخی به جا نگذاشت. خانواده‌اش 16 روز تمام اشک ریختند. همه جا را به دنبال دخترکشان جست‌وجو کردند، اما هیچ ردی از این دختربچه نبود. مادر باران وقتی درباره دخترش صحبت می‌کرد، فقط اشک می‌ریخت. پشیمان بود از اعتماد نابجایش به یک زن؛ سعی می‌کرد امیدش را از دست ندهد، اما افکار بد لحظه‌ای رهایش نمی‌کردند. این‌که دخترش کجاست، چه می‌خورد، بدون خانواده‌اش چطور دوام می‌آورد. دختری که بشدت به مادرش وابسته بود و لحظه‌ای از او جدا نمی‌شد. تا این‌که درست روز 18بهمن ماه خبر خوش رسید. پلیس پایتخت توانست مخفیگاه زن کودک‌ربا را در سعادت‌آباد پیدا کند و باران صحیح و سالم به آغوش پدر و مادرش برگشت. پدر و مادری که نمی‌دانستند چطور باید از ماموران پلیس تشکر کنند. لحظه رسیدن این مادر و دختر واقعا تماشایی بود. اشک‌های سمیرا به اشک‌های شوق تبدیل شده بود و هرکس با دیدن این صحنه اشک می‌ریخت. باران به آغوش مادرش بازگشت، تا اتفاق خوش دیگری در ‌سال 97 به ثبت برسد.

پایان خوش 20 سال دوری
خبرهای خوش سال 97 هم کم نبودند؛ خبرهایی که تلخ شروع شد اما پایانی شاد داشت. اتفاقاتی که روایتشان اشک شوق به چشم می‌آورد. مهر سال 97 بود که یکی از خبرهای خوش سال 97 رقم خورد. افسانه بعد از 20 سال توانست مادرش را پیدا کند. دختری که ۲۰ سال قبل به وسیله پدرش در اتوبوس به افراد دیگری داده شده بود بالاخره خانواده اصلی‌اش را پیدا کرد. حکایت افسانه به یک شب تلخ برمی‌گردد؛ شبی که پدر سه فرزندش را بین مسافران اتوبوس تقسیم کرد؛ کار عجیبی بود. افسانه به همراه خواهر و برادرش به دست خانواده‌های مختلفی سپرده شد اما سرنوشت افسانه کمی متفاوت‌تر از خواهر و برادرش بود. خواهر و برادر افسانه بعد از یک‌ سال درنهایت به مادرشان رسیدند اما مادر افسانه نتوانست دختر کوچکش را پیدا کند. دوری افسانه از مادرش بیشتر از خواهر و برادرش طول کشید. او ٢٠‌ سال تمام از مادر و خواهر و برادرش دور ماند تا اینکه بالاخره از طریق پیج اینستاگرام گمشدگان توانست مادر و برادر واقعی‌اش را پیدا کند و آنها را ببیند. مادر و دختر بعد از 20 سال بالاخره به هم رسیدند و خبر و خاطره‌ای خوش را در سال 97 به ثبت رساندند. مهر امسال بود که سه خواهر و برادر به هم رسیدند و به همراه مادرشان اشک خوشحالی ریختند. افسانه دو سالش بود که مادرش را گم کرد و بعد از 20 سال او را در آغوش کشید. او که در این سال‌ها معمای دورماندن از خانواده‌اش را نمی‌دانست، تازه متوجه شد که پدرش با او چه کرده است. این دختر جوان ماجرای این ٢٠ سال دوری را روایت کرد و گفت: «نمی‌دانستم چه شده است. خانواده‌ام این موضوع را به من نگفته بودند تا ناراحت نشوم. نمی‌خواستند بدانم پدرم چه بلایی سرم آورده است و اینکه فکرم مشغول خواهر و برادرم شود. فقط می‌دانستم که فرزند اصلی این خانواده نیستم و آنها مرا از سن دو سالگی به بعد بزرگ کرده‌اند. یک روز ادمین پیج گمشدگان با من تماس گرفت. او پشت تلفن تمام واقعیت‌ها را گفت. اینکه پدرم چطور مرا از مادرم و خواهر و برادرم جدا کرده است. تمام اتفاقات را برایم تعریف کرد و از من خواست به دیدار مادر و برادرم بروم. اول حرف‌هایش را باور نکردم ولی او گفت در این دیدار آنها مدارک لازم یعنی شناسنامه‌هایشان را می‌آورند تا موضوع برایم ثابت شود. من هم چون دیدم صحبت‌هایش به واقعیت نزدیک است، به دیدار مادر و برادر واقعی‌ام رفتم.»

پرواز بی بازگشت بویینگ 707 ارتش
دوشنبه 24 دی‌ماه‌ سال‌جاری بود که یک هواپیمای باری در اطراف کرج سقوط کرد. بویینگ 707 متعلق به ارتش که در مسیر بازگشت از قرقیزستان دچار حادثه شد. 15 سرنشین این پرواز که در بین آنها نام یک زن هم دیده می‌شد، در دم جان باختند. مهندس پرواز این هواپیما به طرز معجزه‌آسایی نجات پیدا کرد. این هواپیما قرار بود محموله گوشتی را که با خود از کشور قرقیزستان همراه آورده بود، در فرودگاه پیام کرج تخلیه کند، اما نقص فنی باعث فرود اضطراری این هواپیما شد. فرودگاه کوچک نظامی در حوالی زیبادشت کرج جایی بود که خلبان برای فرود اضطراری انتخاب کرد، اما کوتاه‌بودن باند این فرودگاه کوچک حادثه تلخی را رقم زد. این هواپیما به دلیل وزن زیاد و سرعت بالا پس از پایان‌یافتن باند فرودگاه به مسیرش ادامه داد و با دیواره انتهایی باند برخورد کرد، اما حتی دیوار و فنس‌های حریم فرودگاه هم نتوانست مانع از ادامه مسیر این هواپیما شود تا این‌که درنهایت این هواپیما با یکی از ویلاهای اطراف برخورد کرد و آتش گرفت. در این حادثه همه سرنشینان هواپیما جان باختند و تنها سرهنگ فرشاد مهدوی به‌عنوان مهندس پرواز این هواپیما با کمک یکی از اهالی نجات پیدا کرد. علت دقیق این حادثه هنوز از سوی مقامات رسمی اعلام نشده است، اما آن‌چه تاکنون از سوی مسئولان ارتش درخصوص این حادثه اعلام شده، نقص فنی و لزوم فرود اضطراری هواپیما قطعی بوده، اما انتخاب فرودگاه فتح کرج از سوی خلبان هواپیما با توجه به باند کوتاه این فرودگاه و البته نزدیکی فرودگاه پیام به‌عنوان مقصد اصلی این هواپیما از دیگر دلایلی است که درخصوص این حادثه رسانه‌ای شده است.


تعداد بازدید :  471