شماره ۱۶۴۲ | ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۱ اسفند
صفحه را ببند
بازخوانی خاطرات جنگ در گفت‌وگو با رئیس اسبق جمعیت هلال‌احمر خرمشهر
نجات مردم از مهلکه خرمشهر تدبیر هلال‌احمر بود

سال1359 رئیس جمعیت هلال‌احمر خرمشهر بود. جنگ را با ذره ذره وجودش لمس کرد. در روزهای آغازین جنگ خانواده خود را رها کرد و به امداد‌رسانی به مردم شهرش پرداخت. تا زمان حصرخرمشهر در شهر ماند و پس از سقوط شهر با ساختن پل از قایق‌ها مردم غیر‌نظامی را از مهلکه نجات داد. در این میان بارها و بارها شاهد نقض قوانین بین‌المللی درخصوص امدادگران بود و پا به پای گذر انقلاب اسلامی از آغاز تا امروزهمراه با امدادگران جمعیت هلال‌احمر، به مردم خدمت‌رسانی کرد و مورد تقدیر شهید رجایی در روزهای اول دفاع‌مقدس قرار گرفت. با عبدالرضا ارغایی، امداد‌گر، درباره فراز و نشیب‌ها و خاطراتی که در چهل سال فعالیت در جمعیت گذرانده است گفت‌وگو کردیم. شما هم بخوانید.
  شما یکی از شاهدان جمعیت از روزهای آغازین جنگ بودید. می‌توانید آن روز‌ها را برای ما توصیف کنید؟
هیچ‌کس جز مردم خرمشهر، صحنه‌های 10 روز اول جنگ را ندید. ساختمان جمعیت ما جزو مناطقی بود که در روزهای جنگ بمباران شد.
با لشکر‌کشی عراق، تصور می‌کردم شهر به‌زودی سقوط کند ولی همت و غیرت مردم اجازه نداد چنین شود. تصور بمباران شهر در ذهن مردم نبود، اما این اتفاق رخ داد و ما جز فاجعه انسانی چیزی در آنجا ندیدیم.  یک ماه و چهار روز، خرمشهر بدون هرگونه سلاح سنگین و ارتش منسجم و با نیروی داوطلب مردمی در برابر عراق مقاومت کرد. آنهایی که اهل رزم بودند می‌دانند 10 روز جهنمی بود. یکی از تلخ‌ترین روزهای ما شاید روز نهم محرم بود که از زمین، آسمان و دریا این شهر مورد هجوم قرار گرفت و یکی از تجربیات امدادی من نیز در این شهر اتفاق افتاد.
  شما به‌عنوان رئیس جمعیت هلال‌احمر شعبه خرمشهر برای خروج مردم عادی از شهرچه کردید؟
مردم تصور می‌کردند بیمارستان خرمشهر امن است. موج جمعیتی از خانواده‌ها به سمت بیمارستان هجوم آوردند که متأسفانه نخستین جایی که مورد هجوم قرار گرفت بیمارستان بود و تعداد زیادی تلفات داشت. من و امدادگران مردم را به نخلستان کنار رودخانه هدایت کردیم. پس از نجات مردم عادی از شهر، دغدغه ما عبور جمعیت از رودخانه بود. کشتی‌های عراقی که در دهنه اروند به کارون مستقر شده بودند پل را بمباران می‌کردند و مردم می‌ترسیدند از
آن جاعبور کنند. با تاریک‌شدن هوا، قایق‌هایی را که در حاشیه کارون بودند کنار هم قرار دادیم و مردم با عبور از روی آنها از کارون عبور کردند. این درحالی بود که رزمنده‌ها در شهر در حال جنگیدن بودند و کسی به پشتش نگاه نمی‌کرد. خیلی روزهای تلخی بود. بعد از عبور مردم از رودخانه به من تکلیف شد شما دیگر در خرمشهر مسئولیتی ندارید و باید به داد شادگان برسید.
   برای ساختمان جمعیت چه اتفاقی افتاد؟
با آغاز جنگ بالای ساختمان جمعیت را با ابعاد بزرگ علامت صلیب و هلال کشیدیم ولی ارتش عراق به هیچ تعهدی پایبند نبود. روز سوم جنگ پایگاه جمعیت با آن علامت بزرگ مورد تهاجم هوایی قرار گرفت و مجبور به تخلیه جمعیت شدیم.
 در این میان چه اتفاقی برای خانواده‌تان افتاد؟
در روزهای آغازین جنگ من بر حسب وظیفه به خانواده گفتم به من تکیه نکنید، من وظیفه ماندن دارم. از آنها خواهش کردم خودشان را نجات دهند تا من با خیال راحت به امداد‌رسانی بپردازم.
  وقتی خبر سقوط خرمشهر را شنیدید حال و هوای اردوگاه چگونه بود؟
سقوط خرمشهر 4 آبان بود که من مسئولیت اردوگاه شادگان را داشتم. خبر سقوط شهر وقتی به اردوگاه رسید مصادف با محرم بود و برای ما اردوگاه یکپارچه کربلا شد. شب تا صبح تمام مردم بیدار بودند. باور این موضوع که خرمشهر را دشمن اشغال کرده باشد سخت بود. هر شهر برای هر کسی که موطنش باشد مقدس است. برای ما هم مقدس بود. آن روز از تلخ‌ترین لحظات زندگی من بود.
 چطور با خرمشهر وداع کردید؟
شب بود که به جمعیت‌ آبادان ملحق شدیم و بعد از آنجا مأمور شدیم. جرأت نگاه کردن به پشت سر را نداشتیم. برای کسی که زندگی، خاطرات جوانی، نوجوانی، دوره فعالیت، ارتباطات و دوستان را در یک شهر گذرانده است پشت سر گذاشتن این خاطرات بسیار سخت است.
  با ورود حجم زیاد آوارگان به شادگان یقینا با مشکلاتی مواجه شدید، چگونه توانستید مشکلات مهاجران به شادگان را برطرف کنید؟
 با ورود ما به شادگان فکر کردم یک فاجعه انسانی در حال شکل‌گیری است، حتی امکان‌ تردد خودرو در خیابان‌های شهر وجود نداشت. جمعیت 200هزار نفری فضا می‌خواست، فضای اسکان مهاجران جنگ. گوشه گوشه خیابان‌ها تا داخل منازل، مدارس و حتی روی پشت‌بام فرمانداری، خانواده اسکان داده شده بود و من دیدم باید از یک جایی شروع کنم.
 شیوخ شادگان را دعوت و مسائل مهاجران و انصار را برایشان مطرح کردم و گفتم شما حکم انصار را برای این افراد دارید. فکر کنید زمان رسول الله(ص) است، همان‌کاری را انجام دهید که در آن زمان انجام شد.
وقتی این موضوع را مطرح کردم اشک در چشمانشان جمع شد و مردم ساکن شادگان امکاناتی را که روزهای اول جنگ مهیا نبود با مهاجران تقسیم کردند. ما نیز کم‌کم از طریق مسیر جاده امکانات را در اختیار مردم قرار دادیم. مرحله بعدی ساخت اردوگاه‌ها بود. قرار بود با هماهنگی جمعیت مرکز اردوگاهی برپاکنیم که در آن 100 خانواده قرنطینه شوند ولی مردم حاضر به ترک منطقه نمی‌شدند.
 چگونه مردم را موظف به اسکان در اردوگاه کردید؟
یک روز در شادگان دیدیم هلی‌کوپتری بالای منطقه ما گرد و غبار زیادی را ایجاد کرده است. ما منتظر بودیم ببینیم چه کسی از این هلی‌کوپتر پیاده می‌شود. آدم ساده جاافتاده‌ای با دو، سه نفر محافظ که پشت سرش بودند از هلی‌کوپتر پیاده شدند.
پرسیدم چه کسی است؟ محافظان گفتند: دکتر رجایی، رئیس‌جمهور هستند. ما دست و پایمان را گم کرده بودیم. برای‌مان جای تعجب داشت که چرا رئیس‌جمهور به شادگان آمده است. نمی‌دانستیم باید چه واکنشی نشان دهیم. او بدون تشریفات آمد، در جمع مردم حاضر شد و با مردم صحبت کرد.
در انتها پرسید: «‌‌چه کسی این اردوگاه را اداره می‌کند؟‌ تنها نیروی جمعیتی من بودم. با دستپاچگی گفتم: «‌من از مهاجرانم، از خرمشهر آمده‌ام. کار من در هلال احمر خرمشهر بود و بر حسب وظیفه اینجا هستم.»
دستی روی سر من کشیدند، تشکر کردند و گفتند:
«‌می خواهم با مردم صحبت کنم.» وقتی پای درددل مردم نشستند، حس کردم با دیدن مظلومیت این مردم منقلب شدند. شهید رجایی گفتند: «‌خواسته شما چیست؟»« مردم گفتند: «‌می خواهیم به شهرمان برگردیم.»
 از شهید جهان‌آرا چه خاطره‌ای دارید؟
تنها کسی که مردانه از فعالیت‌های جمعیت دفاع می‌کرد شهید جهان‌آرا، مسئول کمیته‌های انقلاب اسلامی بود. روزی به خوابگاه من آمد و گفت: «‌خیلی‌ها می‌خواهند اینجا بسته شود اما این امکانات برای بچه‌های محروم شهر است.»  
شهید جهان‌آرا گفت: «‌من این محیط را دوست دارم و شما می‌توانید از این محیط استفاده کنید.» گفتم: «‌من در خدمتم و این محیط برای جوانان شهر است، شما می‌دانید که تنها بچه‌های فقیر شهر از اینجا استفاده می‌کنند. حدود ده هزار عضو داریم و از جمله فعالیت‌های ما برگزاری نمایشگاه کتاب، پخش فیلم‌های انقلابی در سالن سینما و کلاس‌های قرآن توسط شهید قیم که در مسجدجامع شهید شدند، است و همه این خدمات برای مردم به‌صورت رایگان است و او تا پایان فعالیت جمعیت از ما حمایت کرد. آخرین باری که من با او در ارتباط بودم در جریان سیل سال 58 بود.


تعداد بازدید :  237