شماره ۱۶۴۶ | ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۶ اسفند
صفحه را ببند
فلکه اول

سزای چتربازی در عید!| شهاب نبوی|  هر‌ سال نزدیک عید که می‌شد خانه ما حال‌وهوای خاصی پیدا می‌کرد. بوی عیدی و بوی کاغذرنگی و اینها نبود. بوی گند جوراب‌های آقاجونم بود. به همراه همسر دومش که بعد از فوت مادربزرگم گرفته بود به خانه ما می‌آمدند. بابابزرگ مثل جوان‌های بسیار سالم و سرحال بود؛ هم از لحاظ روحی، هم از لحاظ جسمی. برای همین من عموهایی داشتم که از خودم کوچکتر بودند و در تمام طول عید وظیفه داشتم آنها را با خودم ببرم پارک و سوار تاب و سرسره کنم.‌ بعد هم چون بدون قصه و‌ خزعبلاتی مثل شنگول و منگول و حبه انگور خواب‌‌شان نمی‌رفت برای‌شان قصه بخوانم. از آن طرف ننه‌بزرگ جدیدم بسیار علاقه داشت که شهر را با من بگردد و به جرات می‌توانم بگویم او یکی از پایه‌گذاران عکاسی نوین یا اینستاگرامی بود و در تمام نقاط ممکن و حتی غیرممکن تهران از او عکس گرفته‌ام. شخص پدربزرگ هم علاقه خاصی به پسته نشان می‌داد و چون دندان درست و حسابی نداشت، باید برایش مغز می‌کردم و می‌کوبیدم و توی دهانش می‌گذاشتم. باید اعتراف کنم اکثر مواقع از لجم نمی‌کوبیدم و‌ آنها‌رو می‌جویدم و تفاله‌اش را بهش می‌دادم. یک شب هم به هوای خریدن پسته با دست و پای بسته، وسط سد کرج ولش کردم. به بچه‌هایش هم آن‌قدر خواب‌آور می‌دادم تا در همان اوج کودکی قرصی شدند. همسرش را هم فرستادم بالای یک کامیون خوشگل تا عکس بگیرد، اما با راننده کامیون هماهنگ کرده بودم که حرکت کند و‌ تا لب مرز نگه ندارد. خانواده شادی بودند، حیف که از هم پاشیدند. این است سزای کسانی که تعطیلات دیگران را خراب می‌کنند.


تعداد بازدید :  240