جواد قضایی طنزنویس
اينكه آدم يك نوه هشت ساله داشته باشد، بد نيست، حتي اينكه آدم يك نوه خنگ و زبان نفهم هشت ساله هم داشته باشد، بد نيست، بد اين است كه تنها نوه خنگ و زبان نفهمت را بگذارند پيش تو و خودشان بروند عيد ديدني به بهانه اينكه تو پير هستي و مجبور نشوند ويلچرت را روي پلهها بزكش كنند و گراز وحشيشان توي وسايل شخصيات يورتمه برود و برود دفتر صدبرگي را كه سالها به زحمت درست كردی، بياورد و بگويد: «اين چيه؟» و تو مطمئن باشي يك بلايي سر دفتر نازنينت خواهد آمد. درست وقتي كه آنقدر پير شدهاي كه حتي نميتواني دهانت را جمع كني و انگار هميشه از يك چيزي بشدت ترسيدهاي، دهانت باز مانده و ابروهايت را آنقدر بالا نگه داشتي كه پيشانيات مثل زمين شخمزده چروك شده. بعد از سالها مهاجرت، اصولا بايد نوروز و اين مسائل فراموش ميشد، اما متاسفانه هرچيزي كه عين بختك بيفتد به جان مال و اموالت و شيرينياش زير دندان اطرافيانت مزه كند، به اين زودي كه نه، هيچ وقت دست از سرت برنميدارد. در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح آدم را ميخورند. يعني نه فقط زن فرانسويام بلكه بچههايي كه از فارسي فقط (مرسي)اش را بلدند، يك جوري نوروز را جشن ميگيرند كه مرحوم كوروش كبير هم توي خواب نديده باشد. اصلا اين فرانسويها برنامهريزي را خوب بلدند و از جشنهاي با برنامه خوششان ميآيد. از همان نوزده سالگي كه آمدم اينجا اين را فهميدم، بنابراين تصميم گرفتم من هم منظم و با برنامه باشم و هر سال، اول سال برنامههايي را كه ميخواستم به آنها برسم توي يك دفتر صد برگ نوشتم. هر سال يك برگ. و حالا كه هفتادوپنج برگ باارزش از آرزوهاي سالهاي عمرم در دستان شوم و زير نگاههاي شكنجهگر گرازي از نسل مادري نيمهايراني و پدري فرانسوي (ژول) قرار دارد، قلبم دارد ميلرزد و كم مانده سكته كنم. آب دهانم را به سختي جمع ميكنم و ميگويم: «اگه قول بدي كاري به اون دفتر نداشته باشي، برات دو تا بال ميسازم كه بتوني باهاشون پرواز كني!» نقشهام نميگيرد. مجبور ميشوم جواب بدهم: «ببين پسر اينها تمام كارهاييه كه ميخواستم بكنم! از بيست سالگي تا الان، اگه خرابش كني من ديگه نميدونم بقيه عمرم رو چجوري زندگي كنم!» ژول وسط دفتر را باز ميكند و بعد يكهو قيافهاش شبيه آنهايي ميشود كه يك كيلو لواشك غيربهداشتي رنگ فرش زده جوهرليمودار خوردهاند و بعد داد ميزند: «سفر به اعماق زمين؟ دور دنيا در هشتاد روز؟ از زمين تا كره ماه ميخواستي بري؟ پانصد ميليون ثروت؟» بعد يكجوري ميخندد كه سكته ميكنم و زبانم لال ميشود و هيچ گاه نميتوانم بگويم ژول ورن دفتر برنامهريزيام را آرامآرام كپي کرده و به خورد مردم ميدهد.