شهرام شهیدی طنزنویس
پسر همسایه توی حیاط ایستاده بود، با ایما و اشاره چیزی میگفت. برادرم هم که پشت پنجره ایستاده بود، با سر تایید میکرد. خانمباجی یکهو از راه رسید. پنجره را بست. پرده را کشید و به مادرم گفت: «این شازده امروز جایی نمیره تا من تکلیفش را معلوم کنم.»
برادرم هاجوواج مانده بود. پرسید: «چرا؟ من که کاری نکردهام.» خانم باجی گفت: «فرتیبازیهای روزمرهات کم بود، حالا برای من سیگنال هنری میفرستی؟ غربیگرایی مفرط از خودت ساطع میکنی؟ بسامد غربگرایانه همسایگان نادانمان را دریافت میکنی و یک کلمه از آن دهان تا بن دندان خیانتورزت خارج نمیشه؟»
پدرم بلند شد، رفت سمت برادرم و گوش او را گرفت و گفت: «چشمم روشن. چه غلطی کردهای که خانم باجی اینطور خون به جگر شده»
برادرم گفت: «من خبر ندارم.» خانم باجی به پدرم گفت: «تو هم با این تربیت کردنت... بچه بزرگ کردهای که بدو بدو بیاد پشت پنجره مثل غربیها پانتومیم اجرا کنه؟ همین مانده بود پای پانتومیم به این خانه باز شود.»
پدرم پرسید: «حالا چی بلغور میکردید؟» برادرم جواب داد: «فکر کرد خانم باجی خواب است. نخواست بلند صحبت کنه. با ایما و اشاره گفت بیا بریم برای تولد مامان بزرگت کیک بگیریم.»
خانم باجی گفت: «اصلا این فروید در کتابهایش صدبار گفته کسی را زود قضاوت نکنید. من همیشه داشتم فکر میکردم پانتومیم در روح و جان و ژن ما ایرانیها بوده. همین حکاکیهای روی دیوارهای تخت جمشید را ببینید. حالت دستها معلوم است مردم ایران باستان با پانتومیم آشنایی داشتهاند.»
بعد کمی فکر کرد و گفت: «از الان برای تولد من خرید کنین زود نیست؟ کو تا ماه آینده؟»
برادرم گفت: «منظورش شما نبودین. اون یکی مادربزرگم را گفته بود که فردا تولدش است.»
خانم باجی گفت: «اما همان سنگنبشتهها و حکاکیها هم نشان میدهد پانتومیم از دوران حمله اسکندر وارد ایران شده و نماد غرب و دشمنی با ایران است. مقدونیهایها برای اینکه سربازان هخامنش حرفهایشان را نفهمند، با پانتومیم با هم حرف میزدهاند.»
برادرم گفت: «اما بعد پشیمان شد و گفت بهتر است با توجه به غم و مصیبت مردم امسال جشن تولد نگیریم و پول کادو را به سیلزدهها اختصاص دهیم.»
خانم باجی گفت: «منتها سربازان هخامنشی باهوش بودند و فوری دست سربازان اسکندر را خواندند و ایما و اشارههای مندرآوردی به زبان پانتومیم اضافه کردند. مثل پیتزایی که در ایران دیگه نمیشه بهش گفت پیتزا ایتالیایی و کاملا ایرانیزه شده.»
برادرم گفت: «البته مامانبزرگ از شنیدن این خبر شاکی شده و ...»
روح آقاجان به برادرم گفت: «اینقدر بسامد خبر را بالا پایین نکن. تسمه میبریمها. مرد حسابی الاکلنگ بازی درنیار. بالاخره نفهمیدیم پشت پنجره پانتومیم بازی کنیم خوبه یا بد.»
خانم باجی دمپایی را پرت کرد سمت روح آقاجان و گفت: «تو کم ادا اطوار پشت پنجره درآوردی؟ یادم میره دستهگلهات با همسایهها را؟»
فعلا صحبت از پانتومیم در خانه قدغن است. حتی شما دوست عزیز.