رسول بهروش روزنامهنگار
برنامه محمدحسین میثاقی رسما جانشین نود شده و این شبها بعد از مسابقات مختلف داخلی روی آنتن میرود. هربار پخش این برنامه هم خوراک مناسبی به فعالان فضای مجازی میدهد تا حسابی از خجالت شاگرد بهاصطلاح «ناخلف» دربیایند و جای خالی عادل فردوسیپور را فریاد بکشند. میثاقی همچنان نقش اول بازی بیزاری است، برای مردمی که بیش از هر چیز دیگری به یک سوژه نفرت برای تخلیه روحی نیاز دارند؛ یک روز فلان بازیگر، یک روز فلان سلبریتی و یک روز هم فلان فوتبالیست؛ حق و ناحقش زیاد مهم نیست؛ آنچه اهمیت دارد این است که بالاخره یک نفر پیدا شود و ما دق و دلیمان را سرش خالی کنیم. یک نفر که در جامعه همیشه دوقطبی ما، نقش قطب شر را ایفا کند و فرصت مطلوب را برای «خیرنمایی» به ما بدهد. حالا میثاقی این نقش را برعهده گرفته است. اینکه چقدر سزاوار نشستن در چنین جایگاهی است، خودش بحثی جداگانه محسوب میشود. پرسش کلیدی اما این است که معترضان امروز چقدر به اصولی که سنگش را بر سینه میزنند، وفادارند؟
کلیدواژههای حملات بیپایان به میثاقی چیزهایی شبیه نمکنشناسی، ناسپاسی، خیانت و جفاکاری است؛ اما آیا فکر کردهایم این اصول ارزشمند در زندگی عادی و روزمره خود ما چقدر نقش دارند؟ تعارف که نداریم. برای اصلاح باید خود انتقادی کرد. اول باید ایرادها را گفت و بعد به رفع آنها امید بست. اگر از آن دسته کسانی هستید که کلیشه «ما بهترین مردم دنیا هستیم» را قبول دارند، همین حالا این مطلب را رها کنید. در غیر اینصورت انصاف بدهید که پدیدههایی مثل زیرآبزنی و تصرف ناحق جایگاه دیگران چقدر در جامعه ما رایج و عادی است؟ رجحاندادن رابطه بر ضابطه، چنان در سرزمین ما رواج یافته که امروز اگر یک نفر روابط خاصی داشته باشد و از آن استفاده نکند، خیلیها او را «بیعرضه» میخوانند. در حقیقت بسیاری از ما، آن آدمهایی که وانمود میکنیم، نیستیم. مردمی که در این کمپینهای اجتماعی- مجازی از همه اصول والای انسانی دفاع میکنند، وضع کوچه و خیابان و کار و زندگیشان باید خیلی پاکیزهتر از این باشد. ما که رگ گردنمان برای مظلومیت عادل باد میکند، در زندگی خودمان چقدر پای همکار، پای رفیق، پای استاد ایستادهایم؟ همین حالا که فشار اقتصادی بالا گرفته و موجهای ویرانگر تعدیل باعث خانهنشینی کارگران شده، کدام همکار ابقا شده از همکار اخراجیاش حمایت میکند و اصلا به یاد اوست؟ صد البته که مهمترین توجیه این سکوت، درد معاش است؛ اما ما همین توجیه را هم برازنده امثال میثاقی نمیدانیم. این یک واقعیت پیچیده و تلخ است؛ خیلی از ما همیشه دوست داشتهایم دیگران همان چیزی باشند که ما دلمان میخواست باشیم، اما نشدیم!
یکی از مدیران بسیار محترم تلویزیون در سالهای نهچندان دور، در نقد رفتار اخیر میثاقی از حکایتی قدیمی مثال میزد: «سالها پیش، پدر من یک نفر را برای گچکاری به خانه آورد. در میانههای راه اختلافی به وجود آمد و کار نیمهتمام ماند. سراغ هر کدام از گچکارهای شهر که رفتیم، ادامه کار را نپذیرفتند و گفتند با خودش توافق کنید برگردد. ما هم ناچار شدیم و نفر اول را بازگرداندیم.» مثال قابل اعتنایی است، اما بیایید فرض کنیم چنین اتفاقی در زمانه فعلی رخ بدهد؛ آیا باز همان وحدت و پشتیبانی صنفی و اجتماعی را خواهیم دید؟ احتمالا اینبار نهتنها گچکارهای دیگر کار را قبول میکنند، بلکه بعضا تا جایی که بتوانند از نحوه کار نفر قبلی بدگویی هم خواهند کرد. این روزها، روزهای دیگری است. همه ما شبیه هم شدهایم. فرهنگ یک پدیده همگانی است. نباید آن را جزیرهای ببینیم. هشتگ زدهاند که فردوسیپور تنها نیست، اما درستتر آن است که بنویسیم «میثاقی تنها نیست!»