شماره ۱۶۷۲ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۹ فروردين
صفحه را ببند
چهار نکته از دو فیلم روستایی که یکی قابل تقلید بود و یکی قابل تقدیر
سر راه مدرسه نباید شیشه بانک را شکست

سعید اصغرزاده روزنامه‌نگار

1- یک آدمی هست که آدم‌هایی را که می‌شناسد، فیلم می‌کند. با این حساب ما یک کارگردان داریم با دو تا فیلم که پر از صحنه‌هایی می‌شوند تأثیرگذار؛ یعنی وقتی مردم فلاکت مردم را می‌بینند، عشق می‌کنند؛ یعنی از دیدن فلاکت تأثیرگذارتر نداریم چرا که درد مشترک است در این روزها و سال‌ها و دوران. حرفهای‎شان، ارتباطات‌شان، دیالوگ‌ها و بده‌بستان‌های کلامی و چشمی و یدی چیزی است که در فیلم‌های روستایی باعث احساس مکاشفه در بیننده می‌شود. بعد از دیدن کلی فیلم‌های بیخود و کمدی و حماسی الکی، بیننده با دیدن فیلم روستایی احساس مبارزبودن می‌کند. فیلمی که شعار نمی‌دهد و تحلیل نمی‌کند و فقط مخمصه را نشان می‌دهد و اعدام و خلاص!  همه اینها کاری می‌شود کارستان. آن‌ وقت پای فیلم که می‌نشینی، می‌بینی نمی‌شود جُم خورد. می‌شوی لبالب از ندانسته‌هایی که فکر می‌کردی می‌دانستی و حالا فکر می‌کنی که با دانستن‌شان، فرق کرده‌ای؛ یعنی آن‌قدر تقابل‌ها و جزییات و حاشیه‌های موشکافانه پیدا و ناپیدا را می‌بینی که در تمام فیلم، گیر همه بازیگرانی. فیلم خودش را در تو تخلیه می‌کند و می‌رود. این یک تلنگر است؛ فقط اشکالش در این است که کارگردان محصول یک طبقه است و دانسته‌هایش طبقه خود را بروز می‌دهد. حالا شاید با پولدارشدن از راه نمایش آن طبقه بتواند وارد طبقه دیگر شده و در چند سال بعد ببینیم که او هم دچار دگردیسی شده و به بهانه جامع‌نگری می‌زند به یک خط و ژانر دیگر؛ عیبی هم ندارد که انسان جایزالخطاست.
2- روستایی متخصص صحنه‌های اضافه و کشداری است که با حذف آنها فیلم آسیبی نمی‌بیند. حالا او برخلاف ابد و یک روز، با یک لوکیشن محدود و روابط پیچیده و سطحی و عمقی و میلیمتری خانوادگی مواجه نیست. متری شیش و نیم با لوکیشن‌های مختلف، بازیگران و نابازیگران زیاد و خط داستانی درهم قرار است که بگوید این داستان ادامه همان داستان است اما نیست و معلوم نیست که چرا ژانر اجتماعی‌اش یک دفعه تغییر حالت داده و پلیسی شده و با نشان‌دادن صحنه‌های مستند و تقریبا واقعی می‌خواهد آن‌قدر تکان‌دهنده دیده بشود که بگوییم عجب اجتماعیاتی را ساخته است کارگردانی که این قصه‌ها را بلد است. البته این هنرش است. آن‌قدر آب ندیده که وقتی تن به آب می‌زند، می‌خواهد به عوض شناکردن، خودش را غرق کند. غافل می‌شود که زیبا غرق‌شدن، همان شنای خوب نیست. می‌شود بچه‌ای که سر راه مدرسه هم به بقالی می‌رود، هم نرد عشق با دختر همسایه می‌بازد، هم شیشه بانک رباخوار را می شکند و هم صدای آژیر پلیس سر به هوا را در می‌آورد و دست آخر ماشین مدیر مدرسه که از ترس امثال او دو کوچه بالاتر پارک کرده‌اند پنچر می‌کند؛ غافل از اینکه آمده بوده تا درس بخواند و همه این داستان‌ها جذاب است؛ جذاب مثل تمام داستان‌های خوب سینما که می‌شود به آنها ادای دین هم کرد. مثل صحنه‌ آب پاشیدنِ ناصر بر سرِ لشکر معتادانِ در حصر که یک آن فکر می‌کنی داری فهرستِ شیندلراسپیلبرگ را بعد از ربع قرن می‌بینی!
3- این فیلم دومش دارای بهترین قاب‌های تصویری است؛ حضور لشکر معتادان واقعی در آن که نابلدند اما خودشانند و فکر می‌کنند که با بازی در این فیلم، فیلم بازی کرده‌اند، زنده و زننده و جاندار و تحریک‌کننده و پلشت است. فیلمبرداری خوب آن‌قدر توی ذوق می‌زند که انگار تماشاگر می‌تواند سعید روستایی باشد! تدوین فیلم بی‌نقص دیده می‌شود و ریتم را می‌شناسد و از داستان عقب نمی‌ماند و شتاب کارگردان را البته گاهی می‌گیرد و دست آقای تدوینگر درد نکند که سرعت‌گیر قابلی می‌شود برای حفظ فیلم و اما موسیقی همسو با هر سکانس از چیزهای خوبی است که روستایی دارد؛ درست مثل بازیگرانی چون  نوید محمد‌زاده، پیمان معادی، پریناز ایزدیار و فرهاد اصلانی که اگر آنها را نمی‌داشت با بهترین فیلمنامه هم فیلمش نچسب از کار در می‌آمد. البته این فیلم کجا و فیلم قبلی‌اش کجا؟ یکی جریان‌ساز بود و این یکی حاشیه‌ساز! او می‌خواست جریان دیگری بسازد و اما نتوانست؛ از قبلی اگر تقلید کردند اما از این یکی فقط تقدیر. او توانست صحنه‌هایی عالی خلق کند. حمله‌های پلیس به قرارگاه معتادان و تعقیب و گریزها؛ اصلا پلیس‌اش حرف ندارد. پلیس اول سینمای ایران! (البته تا یک‌ساعت اول فیلم).
4- خیلی‌ها البته اعتقاد دارند که ریتم تند خودش موسیقی است و برای همین هم به صورت گزینشی در چند جای فیلم یک سر و صدای موسیقیایی بکارگیری شده تا فیلم هم به مانند سایر فیلم‌ها دارای آهنگساز بنام و درخور توجهی باشد. این نشان می‌دهد که روستایی علاوه بر جامعه، سینما و صنعت سینما و ادا و اصول جشنواره و بازار و شعبده و ملعبه و معرکه را خوب می‌شناسد. موسیقی خوب موسیقی دایمی و کشدار نیست؛ ضرباهنگی است در سر وقتش و این وقت‌شناسی روستایی ستودنی است حتی با آنکه ریتم فیلم در آخر کم می‌شود و کارگردان نفس کم می‌آورد و یک‌دفعه به دنبال ایجاد تغییر و تحول شخصیتی ناگهانی و برق‌آسا می‌افتد، موسیقی عاقلانه رفتار می‌کند و به کارگردان عیبش را گوشزد نمی‌کند تا یک اثر مستقل از فیلم انگاشته شود. شاید اگر جای کارگردان بودید به او توصیه می‌کردید که آخر فیلم را قدری ساکت باشند این عوامل موسیقیایی. ذهن برای نتیجه‌گیری به آرامش هم احتیاج دارد اما کارگردان صاحب‌نام با موزیسین صاحب‌نام جدل نمی‌کند؛ آن دو از دو کهکشان
جدا هستند.


تعداد بازدید :  733