شهرام شهیدی طنزنویس
روح آقاجان شربت سکنجبین را سر کشید و گفت: از وقتی این مجری اوکراینی رئیسجمهوری شده، همه دوست دارند بگویند مجری هستند، بلکه همای سعادت بنشیند روی سرشان. خانم باجی گفت: اول از همه همای سعادت معمولا با سر آدمها کاری نداره. تا جایی که من میدانم هما روی شانه آدم فرود میاد. بعدش هم الان باز کی چی گفته؟ قبل از اینکه جواب بدهی هم عرض کنم آن شربت تنها برای شما نیست. بگذار زمین شیشهاش را . اه اه دهنیاش هم کرد.
روح آقاجان شیشه را گذاشت روی میز و گفت: این نایبرئیس مجلس را عرض میکنم. آقای پزشکیان گفته: برخی که مجری نیستند میگویند ما بدون پیوستن به FATF میتوانیم بدون مشکل کار کنیم. من که مجری هستم میگویم نمیشود. ایشان از کی تا حالا مجری شده؟ جای عادل فردوسیپور را گرفته؟
خان عمو گفت: منظورش که مجری تلویزیون نیست. منظورش این است که ایشان بهعنوان مجری در مسائل کشور...
خانم باجی گفت: حالا شما با کجای حرفش مشکل داری؟ یعنی با پیوستن ایران به FATF مشکل داری؟
روح آقاجان گفت: من فقط دلم میخواد شرایط جوری باشه که من بتونم راحت برم و بیام. درها باز باشه. پنجرهها باز باشه.
خانمباجی گفت: همین دیگه. از سیاست درهای باز فقط همین را فهمیدی. اما خدمتت عرض کنم متاسفانه وزیر اقتصاد گفته: «واقعیت این است که پیشبینیها از وضع اقتصاد درسال 98 خوب نیست.» یعنی دیگه نمیشه راحت بیای و بری. البته از نظر من شما راحت میتونی بری و فقط بهتره راحت نیای.
روح آقاجان لبخند زد. خانم باجی پرسید: میخندی؟ چرا گل از گلت شکفت؟ شوخی کردم؟ به جای اینکه نگران آینده باشی میخندی؟
روح آقاجان جواب داد: وزیر اقتصاد حرفهای دیگری هم زده. منتها شما چون میخواهید بعدا او را نقد کنید و بگویید این چه وزیر اقتصادی است که به جای ارایه برنامه میگوید سال خوبی نیست، فقط این قسمت حرفش را میگیری. منتها من که گول نمیخورم. همین وزیر در ادامه گفته: «این دلیل نمیشود که این پیشبینیها ایجاد نگرانی کند.» پس من چرا نگران باشم؟
خان عمو سرش را از زیر پتو بیرون آورد و گفت: یعنی وزیر فرمودهسال خوبی نیست، اما نگران نباشید؟ یعنی چی؟ یعنی میتوانستسال بدتری باشد و نشد؟
روح آقاجان گفت: جناب وزیر گفته: «اگر از این پیشبینیها الهام بگیریم میتوانیم به راحتی بر شرایط غلبه کنیم.»
برادرم بلند شد برود بیرون. خانم باجی گفت: شما کجا بلند شدی؟ وقتی بزرگترها حرف میزنند بنشین گوش کن بلکه تو زندگی به دردت خورد.
برادرم جواب داد: اتفاقا الان خیلی درس گرفتم و قصد دارم بروم درسم را پس بدهم. این طور که من فهمیدم پیشبینی شده امسالسال بدی است، مگر ما قبلا از آن الهام گرفته باشیم و کاری کنیم. من هم میخواهم بروم سکه بخرم که بر این شرایط غلبه کنم.
خانم باجی ضمن انداختن برادرم به انباری دستور داده تا اطلاع ثانوی از بحث جلوی کوچکترها خودداری شود.