شماره ۱۶۸۷ | ۱۳۹۸ سه شنبه ۱۷ ارديبهشت
صفحه را ببند
ورود کامران‎شیر و خانه‎های خالی!‏ ‏
کار، کار انگلیس‌هاست

شهرام شهیدی طنزنویس

عموجان دور خانه راه می‌رفت و می‌گفت واویلا بیچاره شدم. بدبخت شدم. خانم باجی دسته بازی فیفا را گذاشت روی کاناپه و ‏گفت: «این قدر راه رفتی و حرف زدی که حواسم پرت شد و گل خوردم. بگو ببینم چی شده؟ کشتی نداشتی که غرق بشه.‏»
عموجان گفت: «کشتی نداشتم. خانه که داشتم». ‏
روح آقاجان گفت: «نکنه در غرب کشور خانه خریده بودی و سیل یا زلزله ویرانش کرده؟»
عموجان گفت: «نه بابا. همینجا یک خانه کلنگی کوچک داشتم. یادت رفت تو سهمت را فروختی به من و ...»‏
خانم باجی گفت: «فروختی و خرج اتینا کردی. ای ای ای. من از دست تو چی کشیدم آخه. خدا دوستت داشت مُردی و دَم پَر من ‏نیستی.‏»
پسرعمو گفت: «عموجان (چپ چپ نگاه نکنید که چرا نگفت بابا. آمار ما مثل آمار کشور کشکی و کتره‎ای نیست. ایشان ‏پسرِ آن یکی عمویم بود) حالا مگه خانه شما چی شده؟ یادم هست که خانه برای خودش خالی  بود و ...‏»
عموجان گفت: «آهان همین همین. خانه‎ خالی...‏»
روح آقاجان گفت: «گفتی کجا بود؟» خانم باجی غرید که: «شما اون دنیا هم دست از الواطی برنمی‌داری؟ قباحت داره واقعا.» ‏
روح آقاجان گفت: «شما چرا ناراحت میشی؟ این طور که شما غرش می‌کنی لازم نبود بروند این کامران بخت برگشته را از لندن ‏بیاورند به اسم شیر ایرانی قالب کنند به ما.» ‏
روح دایی جان ناپلئون گفت: «قاسم نگفتم کار، کار انگلیس‎هاست؟ بفرما. این شیر را هم انگلیسی‌ها فرستادن تا از قشون ما ‏فیلمبرداری کنه.‏»
خانم باجی گفت: «این حجم از اطلاعات غلط در تاریخ بی‌سابقه است.» ‏
روح دایی جان ناپلئون گفت: «چطور وقتی یکی از نمایندگان مجلس می گوید بیگانگان، ملخ‌ها را برای حمله به ایران با کشتی تا ‏مرزهای آبی ایران منتقل کرده‌اند، کسی نمی‌گوید این حرف‌ها یعنی چی؟ تا بحث انگلیس شد و ...»‏
خانم باجی گفت: «خب شما نگفتی چرا ناراحت خانه خالی‎ات بودی؟»
عموجان گفت: «الان که خالی نیست. اجاره داده‌ام. اما یکی از نمایندگان مجلس گفته در سرشماری نفوس و مسکن سال 1395، ‏اطلاعات و آدرس تمامی خانه‌های خالی مشخص شده و حالا می‌توان برای شناسایی دقیق از نیروها و پایگاه‌های بسیج مناطق ‏استفاده کرد.»‏
روح آقاجان فوری از هود آشپزخانه پر کشید و رفت. صدایش از دور می‎آمد که: «بابا من برم. شانس که ندارم الان می‌گیرن منو.»
خانم باجی گفت: «تا چوب را برداشتیم گربه ... خب حالا چرا ناراحتی؟ الان که خالی نیست. مگه مستاجر نداری؟»
عموجان گفت: «دارم اما احتمالا اول براساس آمار سال 95شان،  آدم را برای پاره‌ای از توضیحات می‌برند و بعد می‌پرسند لیلی مرد بود یا زن.» ‏
آقا دایی گفت: «حالا اصلا خانه یکی خالی باشه. مثلا رفته به بچه‌هایش سر بزند و برگردد. در خانه‎ خالی مانده‌اش را باز می‌کنند و خانه را اجاره می‌دهند؟ بعد که طرف برگردد، برود سر قبر خودش زندگی کند؟»
خانم باجی گفت: «بیا آخرش به سیاه‎نمایی ختم شد. نخود نخود هرکه رود خانه خود.»‏


تعداد بازدید :  493