شهرام شهیدی طنزنویس
عموجان دور خانه راه میرفت و میگفت واویلا بیچاره شدم. بدبخت شدم. خانم باجی دسته بازی فیفا را گذاشت روی کاناپه و گفت: «این قدر راه رفتی و حرف زدی که حواسم پرت شد و گل خوردم. بگو ببینم چی شده؟ کشتی نداشتی که غرق بشه.»
عموجان گفت: «کشتی نداشتم. خانه که داشتم».
روح آقاجان گفت: «نکنه در غرب کشور خانه خریده بودی و سیل یا زلزله ویرانش کرده؟»
عموجان گفت: «نه بابا. همینجا یک خانه کلنگی کوچک داشتم. یادت رفت تو سهمت را فروختی به من و ...»
خانم باجی گفت: «فروختی و خرج اتینا کردی. ای ای ای. من از دست تو چی کشیدم آخه. خدا دوستت داشت مُردی و دَم پَر من نیستی.»
پسرعمو گفت: «عموجان (چپ چپ نگاه نکنید که چرا نگفت بابا. آمار ما مثل آمار کشور کشکی و کترهای نیست. ایشان پسرِ آن یکی عمویم بود) حالا مگه خانه شما چی شده؟ یادم هست که خانه برای خودش خالی بود و ...»
عموجان گفت: «آهان همین همین. خانه خالی...»
روح آقاجان گفت: «گفتی کجا بود؟» خانم باجی غرید که: «شما اون دنیا هم دست از الواطی برنمیداری؟ قباحت داره واقعا.»
روح آقاجان گفت: «شما چرا ناراحت میشی؟ این طور که شما غرش میکنی لازم نبود بروند این کامران بخت برگشته را از لندن بیاورند به اسم شیر ایرانی قالب کنند به ما.»
روح دایی جان ناپلئون گفت: «قاسم نگفتم کار، کار انگلیسهاست؟ بفرما. این شیر را هم انگلیسیها فرستادن تا از قشون ما فیلمبرداری کنه.»
خانم باجی گفت: «این حجم از اطلاعات غلط در تاریخ بیسابقه است.»
روح دایی جان ناپلئون گفت: «چطور وقتی یکی از نمایندگان مجلس می گوید بیگانگان، ملخها را برای حمله به ایران با کشتی تا مرزهای آبی ایران منتقل کردهاند، کسی نمیگوید این حرفها یعنی چی؟ تا بحث انگلیس شد و ...»
خانم باجی گفت: «خب شما نگفتی چرا ناراحت خانه خالیات بودی؟»
عموجان گفت: «الان که خالی نیست. اجاره دادهام. اما یکی از نمایندگان مجلس گفته در سرشماری نفوس و مسکن سال 1395، اطلاعات و آدرس تمامی خانههای خالی مشخص شده و حالا میتوان برای شناسایی دقیق از نیروها و پایگاههای بسیج مناطق استفاده کرد.»
روح آقاجان فوری از هود آشپزخانه پر کشید و رفت. صدایش از دور میآمد که: «بابا من برم. شانس که ندارم الان میگیرن منو.»
خانم باجی گفت: «تا چوب را برداشتیم گربه ... خب حالا چرا ناراحتی؟ الان که خالی نیست. مگه مستاجر نداری؟»
عموجان گفت: «دارم اما احتمالا اول براساس آمار سال 95شان، آدم را برای پارهای از توضیحات میبرند و بعد میپرسند لیلی مرد بود یا زن.»
آقا دایی گفت: «حالا اصلا خانه یکی خالی باشه. مثلا رفته به بچههایش سر بزند و برگردد. در خانه خالی ماندهاش را باز میکنند و خانه را اجاره میدهند؟ بعد که طرف برگردد، برود سر قبر خودش زندگی کند؟»
خانم باجی گفت: «بیا آخرش به سیاهنمایی ختم شد. نخود نخود هرکه رود خانه خود.»