شماره ۱۶۸۷ | ۱۳۹۸ سه شنبه ۱۷ ارديبهشت
صفحه را ببند
زندگی باید کرد، همین!

شهروند| همه‌ چیز برایش تازگی دارد و با هیجان از دیده‌هایش حرف می‌زند: «همه ‌چیز تغییر کرده. ماشین‌ها، آدم‌ها، لباس‌هایی که می‌پوشند حتی کلمات و الفاظی که به کار می‌برند.» همه اینها «هومن» را به‌ وجد‌ آورده‌اند. 16 سال بیشتر نداشت که راهی کانادا شد تا زندگی را در جای دیگری جست‌وجو کند. عمه‌اش آنجا بود و هومن می‌توانست در نبود پدر و مادر از محبت و حمایت عمه‌اش بهره ببرد: «دوری سخت است اما این تصمیمی بود که از سیزده‌سالگی گرفته بودم و بر آن اصرار داشتم. ما یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنیم و من می‌خواستم از همین فرصت استفاده کنم و آن‌طور که دوست دارم، زندگی کنم و به هدف‌هایی که داشتم برسم.» هومن از کودکی با خواهر و دو برادرش فرق داشت. با اینکه کوچک‌ترین عضو خانواده بود اما از برادرهایش درشت‌تر به ‌نظر می‌رسید و گویی از همان کودکی بزرگ بود و با بیشتر مسائل منطقی کنار می‌آمد. متولد 68 است و بیشتر از سن‌وسالش تجربه دارد: «سال‌ها تنهایی باعث شد زودتر از همسن‌وسال‌هایم بزرگ شوم و این مسأله اصلا اذیتم نمی‌کند. در برنامه‌ای که برای زندگی‌ام داشتم، همیشه برای این دوره‌ از زندگی‌ام جایگاه اجتماعی و اقتصادی‌ای را متصور بودم که خدا را شکر به آن رسیده‌ام.» او کارمند شرکت آمازون است و در واشنگتن زندگی می‌کند. دوران دبیرستان را در کانادا به اتمام می‌رساند و راهی آمریکا می‌شود تا تحصیلات دانشگاهش را آنجا ادامه بدهد و حالا یکی از کارمندان شرکتی است که دوست داشته در آن فعالیت کند: «به بیشتر کشورها سفر کرده‌ام و خوشبختانه دوستان خوبی هم دارم. همه این سفرها یک چیز را برایم روشن کرده است، اینکه مردم ایران سختکوش‌ترین و بامحبت‌ترین آدم‌هایی هستند که به زندگی‌ام دیده‌ام.» هومن 14 اردیبهشت وارد سی‌سالگی می‌شود و وقتی می‌گوییم وارد دهه سوم زندگی‌ات می‌شوی و کم‌کم به سمت پیری می‌روی، خنده بلندی سر می‌دهد و می‌گوید:«سن تنها عددی است که به صورت قراردادی خودمان وضع‌اش کرده‌ایم و هیچ تأثیر دیگری جز اینکه هر سال تعدادی شمع روی کیک را فوت کنیم، ندارد. آن‌چه اهمیت بالایی دارد و نمی‌توان به راحتی از کنار آن رد شد کیفیت زندگی است، اینکه از زندگی چه هدفی داریم این اهداف چه کمکی به ارتقای ما و دیگر انسان‌ها می‌کند.»
 هومن با اینکه تحصیلاتش را در رشته فنی به پایان برده اما هنوز هم مانند دوران کودکی شعر می‌خواند: «این آموخته‌ و عادت زیبایی است که از پدر به ارث برده‌ام. شعر خواندن بخش عاطفی و لطیف روحم را زنده نگه می‌دارد و به من اجازه می‌دهد مدتی را بی‌دغدغه، بی‌آنکه به زندگی و بعضی مسائل و پیچیدگی‌های در عین سادگی‌اش فکر کنم، به دنیای خودم بروم و از کلمات شیرین شاعران لذت ببرم، البته فلسفه را هم به اندازه شعر دوست دارم.» برای هر جمله‌ یا مبحثی که حرف می‌زند، بیتی می‌خواند و دوباره مبحث را ادامه می‌دهد: «زندگی کوتاه‌تر از آن چیزی است که در تصور ما است و در عین حال آن‌قدر طولانی است که می‌توان به همه اهداف و خواسته‌ها رسید. ما ایرانی‌ها می‌گوییم شکر نعمت، نعمتت افزون کند/  کفر نعمت از کفت بیرون کند، متاسفانه در این یک‌ هفته‌ای که برگشته‌ام پای حرف هر جوانی که می‌نشینم تنها از نداشته‌ها و آرزوهای‌شان می‌گویند و افسوس آدم‌هایی را می‌خورند که بیرون از مرزها زندگی می‌کنند؛ بی‌آنکه تعریف درستی از زندگی آن سوی مرزها و خوشبختی داشته باشند. به نظر من بزرگترین سرمایه جوانی است و بدترین کاری که می‌شود انجام داد ناله‌کردن و افسوس‌خوردن است؛ چون نه تنها گره‌ای از کار باز نمی‌کند، بلکه افسردگی و ناامیدی می‌آورد که همه ما از عواقب آن آگاه هستیم.» او می‌گوید: «نگرش آدم‌ها محیط و شرایط پیرامون‌شان را می‌سازد؛ پس چرا دنیای زیباتری برای خودمان نسازیم؟» وقتی صحبت‌هایش را گوش می‌دهم به این فکر می‌کنم که این همه پختگی و عمیق‌بودن چه سنخیتی می‌تواند با کسی داشته باشد که همه عمر غرق دنیای دیگری بوده و با اعداد و ارقام سروکار داشته است.     


تعداد بازدید :  466