شماره ۱۶۸۸ | ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۸ ارديبهشت
صفحه را ببند
مالکیت تدریجی بر گور!‏

شهرام شهیدی طنزنویس

خانم‎باجی که وارد شد دید همه نوه‎ها تو اتاق نشیمن و پذیرایی در حال رفت و آمد هستند. گفت: روز جهانی صلیب ‏سرخ و هلال احمر مبارک باشه. دو سه نفری جواب دادند و بقیه سرشان به کار خودشان گرم بود. خانم باجی گفت: ‏خوش آمدید. بالاخره بعد از مدت‌ها... باز کسی جواب نداد و هرکس سرش تو لاک خودش بود. دخترعمویم تا خانم‎باجی  ‏را دید گفت: خوب شد اومدین. اون کفش‌های اسکیتتون کجاست؟ یادتونه یه بار بهم قول دادین من را ماساژ سوئدی ‏بدین؟ الان وقتشه‎ها.‏
خانم باجی شاکی شد و سگرمه‎هاش رفت توی هم. گفت: مگه اومدین هتل پنج ستاره؟ خدمات هم میخواد. اصلا الان ‏اینجا چه غلطی می‌کنی؟ دخترعمویم گفت: الان من مشغول ایجاد شغل در خانه شما هستم. ‏
خانم باجی گفت: دخترم این حرف‌ها بد است. تو نیم وجبی شغل درست کردنت کجا بود؟ نزن این حرف‌ها را. ‏
دخترعمو گفت: جدی گفتم. ‏
خانم‎باجی گفت: خب الان چطوری این کار شگفت‎انگیز را انجام میدی؟ ‏
دخترعمو گفت: من به شما افتخار داده‌ام و برای گردشگری آمده‌ام خانه‎ شما. معاون سازمان گردشگری هم گفته به ‏ازای هر گردشگر در سطح کشور، یازده شغل ایجاد می‌شود. بنابراین من الان با گردش کردن در خانه شما، یازده شغل ‏ایجاد کرده‌ام و نوه‎های دلبندتان دیگه جزو آمار بیکاران به حساب نخواهند آمد.‏
خانم باجی گفت: نوه ندارم که انیشتین تحویل جامعه داده‌ام. منتها به جای یازده نفر شاغل، شما یک تیم فوتبال ‏درست کرده‌ای و یازده فوتبالیست تحویلم داده‌ای. یکی‎شان نشسته آن گوشه قلیان می‌کشد. یکی داره با توپش ‏شوت می‌زنه تو آویز و الان است که لوستر رو سرمان بشکند. یکی آن گوشه رفته تو سایت شرط‎بندی و فکر می‌کند ‏من خرم حواسم نیست. یکی قصد داره بلیت بازی بعدی پرسپولیس را در سایت دیوار گران‌تر بفروشه. یکی رفته گوشه ‏اتاق خراب کاری می‌کنه چون حس می‌کنه جادوگر است و باید دروازه حریف را طلسم کنه.‏
روح آقاجان گفت: اووووو یعنی اوضاع فوتبال اینقدر خراب است؟
خانم باجی گفت: می‌شود چیزی بوده باشه که شما در زمان حیات در آن نقش کوچکی داشته‎ای و آن موضوع بی‌حاشیه ‏و بی‌مشکل مانده باشه؟ ‏
بعد رو کرد به نوه‎ها و گفت: شما هم بس کنید. نخود نخود، هرکه رود خانه خود. هتل پنج ستاره و گردشگری تعطیل ‏شد. ‏
همگی رفتند الا پسرعمه‎ام. خانم باجی گفت: شما نشنیدی چی گفتم؟ ‏
پسرعمه‎ام گفت: شنیدم . منتها شما گفتی هرکه رود خانه خود و من الان دقیقا در خانه خودم هستم.‏
خانم‎باجی برافروخته شد و گفت: که این‎طور. پس اینجا خانه شما شده. از کی اون وقت که من خبر ندارم ازش؟ ‏
پسرعمه‎ام گفت: از وقتی که از طرح خرید متری مسکن و مالکیت تدریجی بر خانه رونمایی شده. طبق این طرح بنده ‏می‎توانم ذره ذره صاحب ملکی که در آن نشسته‌ام، بشوم.‏
روح آقاجان گفت: دلبندم، شما وصیت‎نامه‎ات را بنویس. خانم باجی گفت: نه هولش نکن. می‌خواهم برایش از طرح ‏جدیدی رونمایی کنم.‏
پسرعمه‎ام گفت: آخ جون. چه طرحی است؟ ‏
خانم باجی گفت:  برای شمایی که آه در بساط نداری و با این قیمت‌ها نمی‌توانی فکر خانه خریدن باشی، از طرح «خرید ‏متری قبر و مالکیت تدریجی بر گور خود» رونمایی می‎کنم.خوبه؟


تعداد بازدید :  532