شماره ۱۶۸۹ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۹ ارديبهشت
صفحه را ببند
فلکه اول

نبوی در مهدکودک  | شهاب نبوی|   کارم در مهدکودک را به عنوان نظافتچی شروع کردم. اما روزهایی که مربی مهد در حال اجرا گذاشتن مهریه‌اش از شوهرهای ‏مختلفش در زمان‌های متفاوت بود، می‌رفتم تا در نگهداری از این بچه‌های فلان‌فلان‌شده کمک کنم. «آرتین» بسیار بچه باادبی ‏بود. او فقط وقتی فحش می‌داد که به حرفش گوش نمی‌کردیم ولی اگر هرچیزی که می‌خواست را فراهم می‌کردیم دست از فحش ‏دادن بر‌می‌داشت. خانواده او را به خوبی تربیت کرده بود؛ چون در همین حین که قاعده شیر سماور برقی اشک می‌ریخت و فحش ‏حداکثری بارمان می‌کرد، وقتی چیزی که می‌خواست را بهش می‌دادیم، ناگهان گریه را قطع می‌کرد و دهان تقریبا گشادش را هم ‏می‌بست و خیلی معصومانه تشکر می‌کرد. «آرتین» وقتی تنها چند لحظه بعد از این که تمام اقوام نسبی و سببی من را جلوی ‏چشمانم آورده بود، تشکر می‌کرد، دلم می‌خواست جوری با لگدبزنم‌اش که با برف سال بعد هم پایین نیاید. ‏اما قسط‌ها و بدبختی‌های من بیشتر از این حرف‌ها بود که فحش‌های یک جغله بچه تاثیری در روند کارم بگذارد. فقط روز آخری ‏که قرار بود از آن مهدکودک برود، جوری بهش به صورت نامحسوس زیرپا زدم که به‌جای خانه، روانه بیمارستان شد.‏


تعداد بازدید :  674