نبوی در مهدکودک | شهاب نبوی| کارم در مهدکودک را به عنوان نظافتچی شروع کردم. اما روزهایی که مربی مهد در حال اجرا گذاشتن مهریهاش از شوهرهای مختلفش در زمانهای متفاوت بود، میرفتم تا در نگهداری از این بچههای فلانفلانشده کمک کنم. «آرتین» بسیار بچه باادبی بود. او فقط وقتی فحش میداد که به حرفش گوش نمیکردیم ولی اگر هرچیزی که میخواست را فراهم میکردیم دست از فحش دادن برمیداشت. خانواده او را به خوبی تربیت کرده بود؛ چون در همین حین که قاعده شیر سماور برقی اشک میریخت و فحش حداکثری بارمان میکرد، وقتی چیزی که میخواست را بهش میدادیم، ناگهان گریه را قطع میکرد و دهان تقریبا گشادش را هم میبست و خیلی معصومانه تشکر میکرد. «آرتین» وقتی تنها چند لحظه بعد از این که تمام اقوام نسبی و سببی من را جلوی چشمانم آورده بود، تشکر میکرد، دلم میخواست جوری با لگدبزنماش که با برف سال بعد هم پایین نیاید. اما قسطها و بدبختیهای من بیشتر از این حرفها بود که فحشهای یک جغله بچه تاثیری در روند کارم بگذارد. فقط روز آخری که قرار بود از آن مهدکودک برود، جوری بهش به صورت نامحسوس زیرپا زدم که بهجای خانه، روانه بیمارستان شد.