برزو طنزنویس
خب گویا ادا و اطوارهای گندهبک تمومی نداره. این نهنگِ میانسالِ دوپا، از شدت سرگشتگی و بیعاری چند وقت یه بار سوییچ میکنه رو یه چیز جدید و داستان درست میکنه واسه ما. متاسفانه استاد مدتیه افتاده به فکر ارتقای سطح سلامتیش. یعنی دیگه صبحها به جای اینکه ناشتا دم پنجره سیگار بکشه وسط پک زدن تنگش بگیره و بره دستشویی، میشینه پشت میز و شیر میخوره! همینو کم داشتیم که این هیولای دهشتناک با مصرف روزانه یه پاکت سیگار و خوردن سهم غذای چهار نفر آدم نرمال، بیفته به فکر رژیم گرفتن و غذای سالم.صبحها یه لیوان شیر میریزه از یخچال و میذاره روی میز تا قدری دماش متعادل بشه و از شدت زبلی و فرصتطلبی، میره این وسط لباس میپوشه و مسواک میزنه. پروردگارا، گندهبک مسواک میزنه! مامانش، کجایی که ببینی پسرت قهرمان شده، مسواک میزنه. حالا واسه منم بد نشد البته. تا استاد از توالت برگرده، میرم یواشکی هفت هشت ده تا قلپ میخورم از لیوان شیر. اتفاقا چند وقتی بود که حس میکردم کلسیمم افتاده. وقتی گربه کلسیمش میافته، ممکنه فشارِ فسفر مغزش بره رو چهارصد و پنجاه، که خب سوزوندن این حجم از فسفر کار یه نفر و یه شب نیست. ولی پریروز صبح بعدِ یک هفته شیرخوریِ صبحگاهی، گندهبک دستگیرم کرد. چشمای همیشه گود افتادهش رو واسم گشاد کرد و گفت: «برزو، از لیوان من شیر میخوری؟» برو بابا با اون لیوانت. چطور هر شب میام میشینم رو صورتت چیزی نمیگی؟ حالا زبونم خار داره؟خیلی ناراحت شدم. خیلی زور داره یه چهل و شش کروموزومیِ مشکوک به داشتن یه کروموزم اضافه، با گربه اینجوری صحبت کنه. داداش من حرمت اون پشمکهای حاجعبداله که دم غروب با هم میخوریم رو نگه میدارم که بهت چیزی نمیگما. یه خرده چپچپ نگاش کردم دیدم دوزاریش نمیافته، واسه همین دست راستم رو تا نصفه کردم تو لیوان و نشستم به لیس زدن. گندهبک وقتی دید دارم دستای قشنگِ شیریمو میلیسم تصمیم گرفت باهام منطقی صحبت کنه. قدری طول کشید تا اون زبون الکنش بچرخه توی دهن تا بالاخره فهمیدم قضیه چیه. ماجرا اینه که رفته یه جا خونده که یه انگلی از گربه میتونه سرایت کنه به آدمیزاد که تهش ممکنه برسه به عوارض چشمی و گوش داخلی و افسردگی و التهاب مغز و اختلال دوقطبی و رفتارهای وسواسی اجباری و امراض جنینی و اسکیزوفرنی و انشاءالله خودکشی. آخه تو که علایم حاد تمام این مرضها رو داری آلرِدی، یه بارداری میمونه که اونم بیست ساله یه شیشماههش رو داری حمل میکنی با اون شکمِ مثل خرست. نگران چی هستی بابا؟ میترسی اسکیزوفرنی بگیری تازه؟ پس همینه که چند وقته هربار دست میزنی بهم میری دستات رو میشوری؟همین مونده بود که توی ویروسِ چاقِ هپلی که هفتهای یه بار پات میرسه به حموم هم واسه ما پروفسور بشی. نمیدونم این نادانِ صد و بیست کیلویی چقدر از حرفام رو فهمید ولی نتیجه مطلوب بود. از دیروز صبح دو تا لیوان شیر میریزه از یخچال و میذاره روی میز.