سعید اصغرزاده معاون سردبیر
همیشه یکی از دغدغههای جامعه این بوده که چرا سیستم آموزشی ما اینقدر فشل است.(حتی چند وقت پیش داد رئیس جمهوری هم درآمده بود که با اینهمه آموزش زبان، بچهها دو کلمه انگلیسی بلد نیستند!) چرا شاهد اینهمه نارسایی و اشتباه رفتاری و سیاستهای منسوخ و نخنما هستیم. چرا اینهمه خشونت ازیکسو و از یک طرف دیگر عبوسی و بحران شادمانی. همیشه هم فکرمان این بود که متولیان و دستاندرکاران یا جو زدهاند یا سواد کافی ندارند یا راه را اشتباهی میروند و هزاران توجیه دیگر. اما دیروز وقتی گفتوگوی مفصل احمد عابدینی (معاون دبیرکل شورایعالی آموزش و پرورش) منتشر و در شبکههای مجازی دست به دست شد و هر کسی قسمتی از آنهمه صحبت دلخواه را منعکس کرد، تازه فهمیدیم که دستاندرکاران هم میدانند در آموزش وپرورش مملکت چه خبر است. آنها علاوه بر اینکه منتقد وضع موجودند، تازه مشکلات و معضلات دیگری را هم برملا میکنند و قصه فقط به چهارتا کلیپ کتککاری معلم و دانشآموزان و چندتا کلیپ رقص ختم نمیشود.
اینکه چرا متولیان و مدیران و بدنه کارشناسی همواره شعور و بینش کافی را دارند، اما در عمل این فرآیند خوشفکری و به روز بودن تبدیل به یک سیستم سنتی و حزنآلود میشود، پرسشی است بیپاسخ. البته پاسخهایی را معاون محترم داده است. بهعنوان مثال اینکه دیگر کسی معلم را بهعنوان مرجع نمیشناسد و به تازگی سلبریتیها و هنرپیشهها به جای معلمان مرجع شدهاند. یعنی مرجعیت یک قشر فرهیخته که با علم و اندیشه و افکار سر و کار دارد، تغییر پیدا کرده است. یا اینکه به جای بوق و کرنا کردن آمارهای آسیبهای اجتماعی باید به دانشآموزان آگاهی داد و بر علم معلمان افزود. یا اینکه خودمان بیش از دیگران به آموزش و پرورش انتقاد داریم و میدانیم که مشکلات زیادی در آموزش و پرورش وجود دارد، به همین دلیل بحث تغییر و تحول مطرح شده، اگر معتقد بودیم که به آموزش و پرورش نقدی وارد نیست، این طرحها و برنامهها را عنوان نمیکردیم. یا اینکه بزرگترین خطای ما در جامعه، بویژه در تعلیم و تربیت این است که به موضوعات به شکل مجرد و جداگانه و به تربیت تک ساحتی میپردازیم، درحالیکه این اشتباه بزرگی برای تربیت انسان چند ساحتی است.یا....
البته او ریزتر هم وارد موضوعات شده و نمونههایی را ذکر میکند که خوراک شبکههای اجتماعی هم شد. بهعنوان مثال میگوید که با ناظمهای چوب بهدست نمیتوان انتظار شادی در مدارس داشت. او از تار کردن شیشه کلاسهای دخترانه انتقاد میکند یا میگوید صداوسیما ذهن بچهها را به سمت ناامیدی سوق داده است. یا اینکه خیلی از آدمها را داریم که تصور میکنند عبوس بودن نشانه مذهبی بودن آنان است و ممکن است در مدارس ما این باورهای غلط رسوخ کرده باشد.اما متاسفانه چرخه نقد کردن و نقدپذیری ما فقط در کلام است که جاری میشود و در عرصه عمل همواره دچار رخوت و سستی و کاهلی هستیم. قصه تغییر و تحول و بینش هم همینطوری شروع نمیشود، البته نسل جدید متاسفانه تغییر بینشش را پیدا کرده. این را میتوان لبخوانی کرد! ما همیشه دیر میرسیم.