شماره ۱۷۱۳ | ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۱ خرداد
صفحه را ببند
فلکه اول

فقط روزی یک وعده! | آرزو درزی| داشتم تو پارک قدم می‌زدم و از تأثیرات گل و طبیعت لذت می‌بردم که یه صدای فس‌فس شنیدم؛ برگشتم دیدم یه مار خوش خط و خال کنارمه. سریع یاد توصیه‌ کارشناس‌ محیط‌ زیست افتادم که می‌گفت اگه مار دیدین مسیرتون رو عوض کنید و کاریش نداشته باشین. منم مسیرمو عوض کردم که دوباره یه صدایی شنیدم.| - آبجی کجا می‌ری؟  | عقبو نگاه کردم. ماره تو چشمام زل زده بود.| - چرا هر کی مارو می‌بینه راهشو کج می‌کنه و میره یه طرف دیگه؟ دلم پوسید تو این شهر.| - شما مارها حرفم می‌زنید؟| - فقط منم که حرف می‌زنم. یکی دوبارم زنگ زدم سیرک مسئولش پرسید چه هنری داری، گفتم بی‌شعور دارم باهات حرف می‌زنم، گفت این جوکه تکراریه. کپی توییتره. بعدم قطع کرد. | - حالا چرا اومدی شهر؟ مگه زیستگاه شما بیابون و لای صخره‌ها نیست؟| - چرا ولی سیل آوردمون اینجا. حالام منتظریم با یه طوفانی چیزی برگردیم. این‌جا که یه لقمه غذا پیدا نمی‌شه؛ نه خرگوشی، نه تخم پرنده‌ای؛ مجبورم از زباله‌های شما تغذیه کنم. | - اذیت نمی‌شی زباله می‌خوری؟| - زیست‌تخریب‌پذیراشون اوکی‌ان. ولی پلاستیک دیرهضمه. اذیت می‌کنه معده رو. واسه همین کمتر غذا می‌خورم. راسته می‌گن تو چین با یه وعده غذا هم می‌شه زنده موند؟| - من خودم از وقتی بیکار شدم، یه وعده می‌خورم. اونم می‌ذارم وسط روز که هم ناهار حساب بشه هم شام. تازه چینی‌ها اِنقد هم ناز ندارن. هر جونوری دم دستشون باشه آب‌پز می‌کنن، صداشونم درنمیاد. این ماییم که مصرف‌گرا شدیم.| نگاش کردم که نظرشو در مورد مصرف‌گرایی و کمرنگ‌شدن فرهنگ قناعت بپرسم و ببینم راهکارش واسه برون‌رفت از شرایط فعلی چیه که همون موقع باغبون پارک اومد برش داشت،‌ زدش سر فلکه و باهاش شروع کرد به آب دادن چمنا.


تعداد بازدید :  488