شماره ۱۷۱۶ | ۱۳۹۸ شنبه ۲۵ خرداد
صفحه را ببند
دوقطبی در خانه!

شهرام شهیدی طنزنویس

برادرم گفت: «تاکسی اینترنتی...» خانم‌باجی گفت: «وایسا وایسا.. .احدی حق ندارد در این خانه له یا علیه ماجرای اخیر تاکسی اینترنتی حرف بزند. دو دستگی قدغن.»
روح آقاجان گفت: و این نظر خودتان است؟» خانم‌باجی گفت: «نه. اما از اتاق فرمان صداهای نامشخصی می‎آید و من باید جانب احتیاط را...»
عموجان گفت: «فصل بهار هم گذشت و ما یک چلچله‎ای، پرستویی در این شهر...»
خانم‌باجی دوباره فریاد زد: خُبه خُبه... احدی حق ندارد در این خانه در مورد پرستوها و انواع‎شان و زیستگاهشان و... حرف بزند.»
روح آقاجان گفت: «این اتاق فرمان هم عجب جایی است. یک‌بار مرا ببرید نشانم بدهید.»
خواهرم گفت: «به نظر شما هزینه یک زایمان در کانادا...»
خانم‌باجی گفت: «سر به سر من می‎گذارید؟ احدی حق ندارد در این خانه له یا علیه زایمان در کشور کانادا و سلبریتی‎ها حرف بزند.»
روح آقاجان گفت: «به این اتاق فرمان بفرمایید یک منشوری، آیین‌نامه‌ای، چیزی... (اما صدایش قطع شد)»
خانم‌باجی گفت: «بفرما... صدای شما را قطع کردند. حالا خوب شد؟ اصلا این همه چیز خوب در این کشور هست که از ایجاد دودستگی جلوگیری می‌کنه. خُب در مورد آنها حرف بزنید.»
خان‌عمو گفت: «مثلا فوتبال...»
روح آقاجان روی کاغذ نوشت: «الان خانم‌باجی میگه احدی حق ندارد در این خانه له یا علیه یکی از تیم‌های مطرح لیگ برتر فوتبال حرف بزند.»
خانم‌باجی گفت: «چه باهوش.»
اتاق فرمان تصویر روح آقاجان را هم سیاه کرد.
برادرم گفت: ‌ای بابا «ما همه با هم هستیم»
اتاق فرمان داشت او را هم سیاه می‌کرد که برادرم گفت: «اسم یک فیلم سینمایی روی پرده‌های سینما را گفتم.»
خانم‌باجی گفت: «آهان. اسم‌بردن از آن اشکال نداره. حتما آن فیلم از استانداردهای لازم برخوردار بوده که با این اسم مجوز پخش گرفته.»
عموجان گفت: «یادش بخیر. روزگاری در این کشور بهرام بیضایی فیلم طنز می‎ساخت. داریوش مهرجویی اجاره‎نشین‎ها را ساخته بود. تقوایی هم دستی در طنز داشت.»
خانم‌باجی گفت: «شما گویا حمام نرفته‌ای و تنت می‎خارد.»  
عموجان فوری بلند شد برود حمام. گفت: «لطفا مرا نخارانید. قلقلکم میاد.»
گولاخ‌خان ساکت یک گوشه نشسته بود. خانم‌باجی گفت: «شما امروز مشکوک می‎زنی. ساکت نشسته‌ای و بِر و بِر ما را نگاه می‌کنی. قرار است اتفاقی بیفتد؟»
گولاخ‌خان گفت: «نچ. هرچه بگویم شما می‌خواهی قدغن کنی. بعد هم بی‌دلیل یاد یک لطیفه بی‌ربط افتاده‌ام که اگر بگویم همه خنده‌شان می‌گیرد و شما مرا متهم می‌کنید که قصد داشته‌ام تصمیمات شما را ...»
خانم‌باجی گفت: «نخیر. لطیفه اشکال نداره.»
گولاخ‌خان گفت: «یک‌نفر رفته بود پیش مشاور تا بلکه بتواند از اختلافات روزافزون بین خودش و خانمش کم کند. دکتر به او گفت از بس همیشه زبان نقد در خانه داشته‌ای، باعث بروز مشکل شده‌ای. بهتر است بروی خانه و هرکاری همسرت کرد از او تعریف و تمجید کنی که این یخ بین‌تان آب شود. مرد برگشت خانه. دید سفره پهن است و همسر آماده که با هم شام بخورند. کمی که از غذا خورد، گفت عزیزم چه دستپخت خوبی. عالی است، چون با عشق پخته‌شده طعم عشق می‎ده، که ناگهان همسرش ظرف خورشت را پرت کرد و گفت: «زهرمار بخوری. یک عمر برایت پختم تعریف نکردی. حالا که زن همسایه غذا داده بود، به‌به و چه‌چه‎ات راه افتاده.»
گولاخ‌خان هم سیاه شد.

 


تعداد بازدید :  503