شهرام شهیدی طنزنویس
خانم باجی مدام درِ یکی از اتاقها را میزد و میگفت: «د میگم باز کن. چه غلطی میکنی اونجا؟» روح آقاجان گفت: «غلط نکنم باید برگردم به تنظیمات کارخانه و از دیوار بروم تو. حتما بساط سوروسات به راه است و تکخوری میکند.»
خانم باجی گفت: «همه هم تو بروند، شما یک پایت را میگیری بالا و همینجا میمونی.»
بالاخره لای در باز شد و گولاخ خان سرش را آورد بیرون. پرسید: «چیزی شده؟» خانم باجی گفت: «از من میپرسی؟ من باید از تو بپرسم چرا ساعتهاست رفتهای توی اتاق و در را پشت سر خودت بستهای. مرد حسابی اگر کسی تو هست بگو بیاید برود پی کارش. اگر منقلی چیزی داخل هست جمعکن زودتر. اگر...»
گولاخ خان گفت: «هیچ خبری نیست.» خانم باجی گفت: «فلانفلان شده من خودم از لای در دارم ظرف چیپس و ماست را میبینم. بعد میگی چیزی نیست؟»
گولاخ خان گفت: «خوردن چیپس و ماست که ایراد نداره. من نشستهام در اتاق و مشغول انجام یک کار فرهنگی هستم.»
روح آقاجان گفت: «ای به قربون فرهنگ و هنرت. من میفهمم کار فرهنگی اون هم با چیپس و ماست چقدر خوبه. میشه من هم در این نبرد فرهنگی شرکت کنم؟»
گولاخ خان گفت: «مشکلی نیست. اگر گاندو میبینی بیا تو با هم...»
خانم باجی گفت: «نفهمیدم. چی شد چی شد؟ مگر گاندو حیوان خونگی است؟ من خودم به عنوان حامی محیطزیست باید با این حیوان دوستیهای خالهخرسانه مقابله کنم. نسل تمساح پوزه کوتاه درحال انقراض است، آن وقت شما برداشتی آوردیش توی اتاقت و تازه به جای گوشت، چیپس و ماست به خورد بینوا میدهی؟ الان بساطت را جمع میکنم.»
گولاخ خان گفت: «تمساحم کجا بود؟ من الان در تامین گوشت خودم ماندهام. مثل این باغوحشهای ایران هم نیستم که به جای گوشت، آبدوغ خیار بدهم به این گوشتخواران بینوا. من نشستهام سریال گاندو میبینم.»
صدای ناشناسی گفت: «دیگه بدتر.»
روح آقاجان گفت: «وای ... با خودت این کار را نکن. این سریال را حتی چیپس و ماست هم نمیشوره ببره. باید قشنگ محفلی باشه، سازی باشه، ساقی و سیمینبر و...»
خانم باجی گفت: «بعدا به حساب تو یکی جداگانه و شخصا رسیدگی میکنم. ساقی و سازی نشانت بدهم که مرغان هوا به حالت گریه کنند.»
عموجان گفت: «حالا از موضوع این حیوان دور نشویم. آخه گاندوی بختبرگشته چه گناهی کرده که اسمش را گذاشتهاند روی این سریال؟ خب سریال میسازید بسازید. با اسم جک و جانورها چه کار دارید؟»
گولاخ خان گفت: «چرا؟ سریال به این خوبی. اصلا شما یک قسمتش را هم دیدهای؟»
عموجان جواب داد: «وقتی همه ازجمله دولت به این سریال نقد دارند و وقتی به وزارت خارجه اینجوری نگاه میکنه یعنی...»
گولاخ خان گفت: «نخیر. به حرف بقیه چه کار دارید. حالا ممکن است اشکالاتی هم...»
صدای ناشناسی گفت: «یکی از نویسندگان اروپایی به یک عضو قدیمی یکی از احزاب آن کشور گفت: «حتما این سرود حزبتان را به خاطر داری که «و قطار ما، به سوی آینده پرواز میکند / ایستگاه بعدی ...» میدانی اشکال این سرود حزبتان چه بود؟» آن عضو قدیمی حزب گفت: «اشکالی در این سرود نمیبینم.» نویسنده جواب داد: «اشکالش اینجاست که حزبتان به مردم دروغ گفت، قطارها که پرواز نمیکنند!»»