شماره ۱۷۶۷ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۴ مرداد
صفحه را ببند
بابابسکی آدم مفیدی بود

حمید دلبری فعال   محیط زیست

بابا بسکی، مردی دوست داشتنی و صمیمی و مفید برای دیگران بود که علاوه بر گیاهخواری و طبیعت ‏دوستی، به واسطه همشهری بودن با او خیلی احساس نزدیکی می‌کردم. از گذشته نام او را در سبزوار شنیده ‏بودم. ‏
این را از خود غلامعلی بسکی شنیده بودم که تا‌سال 45 زندگی ناسالمی داشته و بعد از یک دوره زندگی ‏ناسالم به انواع بیماری‌های غیرقابل درمان مثل سرطان گرفتار شده بود. او در این 50‌سال تنها با خام ‏گیاهخواری توانست بر تمام آن بیماری‌ها غلبه کند. می‌گفت در آن دوره بیماری، به بیمارستان‌های مختلف ‏سر زده و همه گفته‌اند دیگر راه درمانی نیست و او هم منتظر مرگ شده بود. نمی‌دانم چطور با خام ‏گیاهخواری آشنا شد، اما همین آشنایی باعث شد سرطان ریه در او درمان شود و دردهای دیگر هم. جالب ‏این‌که راه درمان هر دردی را به صورت تجربی پیدا می‌کرد. بعد از این سبک زندگی ناسالمش را عوض کرد و ‏همه زندگی‌اش را وقف طبیعت و ترویج زندگی سالم کرد. صحبت جوانی‌اش که می‌شد، به زبان نصیحت به ‏ما می‌گفت که در جوانی دود و این چیزها را تجربه کرده و این زندگی درستی نیست. می‌گفت شما مدتی ‏درگیر دود می‌شوید و فکر می‌کنید این یک دوره گذراست، اما تبعات سنگینی دارد.‏
از قدیم دفتری در زادگاهش داشت و هفته‌ای یکی دو بار مردمی که بیماری داشتند، می‌آمدند آن‌جا و حرف‏های دکتر بسکی را می‌شنیدند. هفت، هشت‌سال پیش مدت زیادی از گیاهخوار شدنم نمی‌گذشت که به ‏دیدار دکتر بسکی رفتم، کسی که می‌گفتند سال‌های ‌سال گیاهخوار بوده. ارتباط با او یکی از اتفاقات خوب ‏زندگی‌ام بود. دکتر هم خیلی مشتاق بود که با جوانان ارتباط بگیرد و درباره تجربه‌های نو بداند و دانسته‌هایش را از این‌که هست، بیشتر کند. مثلا به او درباره این‌که گیاهخواری در دنیا چطور پیش می‌رود و چقدر ‏به بحث حقوق حیوانات ربط پیدا می‌کند، می‌گفتیم. در این دیدارها من و دوستانم با ابعاد مختلف سبک ‏زندگی او آشنا شدیم. مگر می‌شود انکار کرد که خیلی از گیاهخواران ایران به تأثیر او گیاهخوار شده‌اند و ‏طبیعت دوستان عشق به طبیعت را از او یاد گرفته‌اند؟ او غذای پخته را حتی به حیوانات نمی‌داد و زیر ‏خاک دفن می‌کرد تا به حیوان هم ضرر نرسد. در تمام طول زندگی‌اش نه از دستمال کاغذی استفاده کرد و ‏نه شوینده و نه هر چیزی که به طبیعت و سلامتی ضرر می‌رساند.
لباس‌های سفیدش را هر روز با آب می‌‏شست، تا نه آب با مواد شوینده آلوده شود و نه به سلامتی‌اش ضرری برسد. بابابسکی نگهبان درختان هم ‏بود، اگر کسی درختی را زخمی می‌کرد و شاخه‌اش را می‌شکست، به دفاع از درخت برمی‌خاست و از ‏جنگل دلجویی می‌کرد. او در دل جنگل‌های شمال زندگی می‌کرد و آب چشمه می‌خورد و می‌گفت در ‏‏«بسک» درختی کاشته و وصیت کرده که زیر همان درخت دفنش کنند و تأکید می‌کرد که مبادا روی ‏مزارش سنگی بگذارند و خدای نکرده خاکش بی‌استفاده بماند. ‏
آخرین بار 6‌سال پیش، دکتر در سبزوار بود و قرار بود بعد از خوردن شامش که یک سبد میوه بود، برای ما ‏‏100 تا شنو برود. همیشه این کار را می‌کرد و پر جنب و جوش بود. کلی خواهش و تمنا کردیم تا به بدنش ‏فشار نیاورد تا این‌که بی‌خیال شد و رفت که بخوابد، اما صبح روز بعد به دلیل سکته مغزی دیگر نتوانست مثل ‏روزهای قبل از جایش بلند شود. از آن به بعد سختی‌های زیادی به دلیل بیماری کشید و دیگر نتوانست ‏برنامه‌هایی که برای طبیعت ایران و زادگاهش داشت را به سرانجام برساند. دکتر بسکی برای همه آدم مفیدی ‏بود و حالا از او جز اعتقاداتش، بیمارستان و مدرسه‌های وقف شده باقی مانده و درختان سرسبز پرثمر.‏
یادش گرامی  باد


تعداد بازدید :  626