روحالله رجایی روزنامهنگار
26 مرداد تمام شد و سالروز بازگشت آزادگان به میهن را هم گرامی داشتیم. خیلی هم خوب، بسیار هم عالی! یکی دو تا تیتر ریز و درشت در روزنامهها و خبرگزاریهای رسمی، چند پیام تبریک فلهای و کلیشهای در سازمانهای دولتی، احتمالا چند دید و بازدید با آزادگان که توسط مدیران روابط عمومی تنظیم شده و البته پخش آرشیوهای صداوسیما از شبکه مستند.
چند صفت مثل سرافراز و سربلند و صبور به کلمه آزادگان میچسبانیم و این میشود بزرگداشت بازگشت اسرا به کشور. خیلی هم خلاقیت داشته باشیم، یکی دو تا ترانه نوستالژیک میاندازیم روی تصاویر قدیمی که: آب زنید راه را، هین که نگار میرسد و همین دیگر!
وقتی عادت کردهایم و یاد گرفتهایم که مناسبتها را همینطور کلیشه کنیم توی تقویم، همینها هم برای خودش کلی کار است. زندگی آزادگان اما روی دیگری دارد که تقریبا میشود گفت هیچوقت و هیچکس به آنها توجهی نکرده است. این البته داستان خانواده شهدا و جانبازان هم هست؛ با غمهای تلنبارشده و بغضهای فروخورده که جایی نمیشود گفت و تازه بشود گفت، گوشی هم برای شنیدنش نیست.
داستان آزادگان و خانوادههایشان اما فرق میکند. تجربههای من از مواجهه با آنها میگوید مشکلات پیچیدهتری دارند. تلخترین مشاهده از زندگی آنها برای من، به همان سال69 برمیگردد؛ یکی از سرشناسترین آزادگان شهر ما، 5ماه پس از آزادیاش وقتی داشت در یکی از برنامههای بزرگداشت انقلاب سخنرانی میکرد و خاطره میگفت، فهمید که فرزند 18سالهاش ساعتی قبل در خانهشان خود را حلقآویز کرده است.
«مردمهای مقاوم و سرسختی که تسلیم هیچ دشمن و مشکلی نمیشوند»! شاید ما بخواهیم از همه آزادگان این تصویر را بسازیم و تصویر قشنگی هم هست، اما هرگز همه واقعیت نیست. آزاده دیگری را میشناسم که سالها پس از آزادی، همین 5سال قبل گرفتار اعتیاد شد و زندگی خودش و دختر تازه ازدواجکردهاش از هم پاشید.
کسی آمار افسردگی و گوشهگیری آزادگان را دارد؟ روایت یک خطی زندگی یکیشان که از قضا همراه با یکی از سرشناسترین اسرای تاریخ جنگ و بعد از سال 66 به ایران برگشت، این است: اسمش را در ردیف شهدا ثبت کرده بودند. وقتی به ایران برگشت، همسرش با دوست و همرزمش ازدواج کرده بود!
آزادگان در سالهای اسارت با ایمان خود در برابر همه فشارهای جسمی و روحی دشمن ایستادند. بسیاریشان انسانهای سختی بودند و سختی اسارت بسیاری دیگر را نیز تبدیل به نمونههای مثالزدنی از مقاومت کرد، اما نه همه آدمها مثل هم هستند و نه همه اسرا مثل مرحوم ابوترابی.
گاهی فکر کردهام در میان همه آسیبدیدگان از جنگ، از شهدا گرفته تا جانبازان شیمیایی، باید آزادگان بیشترین توجه را دریافت کنند، درحالی که به گمانم برعکس بوده است. منظور از توجه البته سبد کالا و کارت هدیه بنیاد شهید نیست. آنها نه در برنامهریزیها دیده میشوند تا کسی فکری به حال زخمهای عمیقشان کند و نه در رسانه سهمی دارند. با اینکه بسیاریشان زندگیهای دراماتیک، پرحادثه و شگفتی دارند، اما سهمشان از سینما و تلویزیون بخشهایی از بوی پیراهن یوسف و اخراجیهای 2 بوده، بهعلاوه سریال «نبردی دیگر» که به اسم حاج رسول رستگاری میشناختیمش و دیگر تقریبا هیچ!
زندگی آزادگان و البته خانوادههای آنها زخمهای بزرگی دارد که هرگز دیده نشده که قرار باشد فکری به حال درمانشان بکنند. دلشان، صندوقچه غمها و مشکلاتی است که هرگز دیده نشده که کسی بخواهد کاری برایشان بکند. پشت تعریف و تعارفهای کلیشهای ما، ولی آنها حجمی باورنکردنی از غمها و مشکلات دارند که کسی سراغشان نمیرود و نخواهد رفت، تا 26 مرداد سال آینده و کپیپیست همه کارهایی که در همه این سالها کردهایم!